من جستجو نمی کنم، من پیدا می کنم. پابلیو پیکاسو این نقل قول کوتاه اما عمیق منتسب به پیکاسو نقاش و پیکر تراش معروف اسپانیایی است. در این نوشتار قصد دارم نقل به معنایی بر این گفته کوتاه بنویسم. مهمترین چیزی که این گفته می خواهد بیان کند این است که همۀ چیزها را نمی […]
مرور کتاب صوتی گتسبی بزرگ با صدای آرمان سلطان زاده رمان گتسبی بزرگ (1925) نوشتۀ اسکات فیتز جرالد روایت گم شدن در لذات بیرونی مثل پول، هوس های جنسی و ارتباطات است که با نحوه گویندگی آرمان سلطان زاده به طرز حیرت آوری قابل لمس می شود. گویندگی او ضرباهنگی بسیار دقیق دارد و با […]
در بخش جراحی بیمارستان، در اتاق عمل، روی تخت به پشت دراز کشیده بود و سرم بهش وصل بود. صورتش رو به پنجره بود. من هم قاب پنجره را نگاه کردم. کنجکاو شدم ببینم که غرقِ نگاه چه چیزی شده که ورودم را متوجه نمی شود. جز منظره نزدیک از یک کوه، آسمان آبی و […]
گفته شده که هر وقت کسی متعهد به کاری بشه، ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به کار میشن تا سنگی جلوش بندازن. فقط با این هدف که اونو از مسیرش خارج کنن. یا شاید هم آزمایشیه برای سنجش میزان تعهده فرد. این حرف در حد شنیده ها فقط عجیب به […]
مرد جوان به کتابفروشی می رود. فروشنده را پشت میزش سرگرم گفتگو با مشتریی می بیند که پول کتابهای انتخابیش را پرداخت کرده و منتظراست کتابهایش بسته بندی شوند. وارد بخش کتابها می شود. در لا به لای قفسه ها زن جوانی را می بیند که کتابهای رمان را نگاه می کند. به زن جوان […]
غلت زد، روی دنده ی راست خوابید. همین کافی بود تا نیمه هوشیار شود. صدای پچ پچی به گوشش رسید. ناخودآگاه گوش هایش تیز شد. زنش بود که داشت با کسی حرف می زد. با کی؟ چرا این موقع شب؟ خوب گوش کرد. زن انگار گریه هم می کرد. مرد خواست بلند شود و به […]
آن سال ها که وضع مالیم رو به راه بود، سگی داشتم از نژاد پودل. کوچک و پشمالو و سفید. چشم های مهربانی داشت. خیلی دوستش داشتم. هر جا می رفتم او را با خودم می بردم. گاهی حتا به جلسات کاری ام هم می بردمش. درآخرین سفرمان هم همراهم بود. به اجبار، برای کاری […]
داشتم به این فکر می کردم که چرا همه دوست دارن داستان بشنون. البته خیلی ها هم داستان گفتن را بیشتر دوست دارن. انگار زندگیِ ما رو روی دریای داستان ساختن. از این داستان به اون داستان. موضوع این داستان به اون داستان اونقدر اتفاق میافته که ما اصلن یادمون میره که در داستانی قرار […]
«تفکر، تعمق و سنجشگری برای ذهن در حکم علف کنی، شخم زنی و کلوخ شکنی برای زمین است» […]
تا به امروز از این زاویه ندیده بودمش. در این زاویۀ جدید، ظاهرش برایم جالب بود. مثلِ دهانی بود که آماده است نوشیدنی را هورت بکشد. چند باری هم لبهایم را به تقلید از او لوله کردم. خودِ خودش بود. دقیق تر شدم. مثل قویِ گردن بلند و زیبایی بود که سینۀ سفید و مخملش […]