بایگانی برچسب: داستانک، نیمه هوشیار

نیمه هوشیار

غلت زد، روی دنده­ ی راست خوابید. همین کافی بود تا نیمه هوشیار شود. صدای پچ پچی به گوشش رسید. ناخودآگاه گوش هایش تیز شد. زنش بود که داشت با کسی حرف می زد. با کی؟ چرا این موقع شب؟ خوب گوش کرد. زن انگار گریه هم می کرد. مرد خواست بلند شود و به […]