هر کسی برای نوشتن و یا ننوشتن دلیلی دارد. خیلی ها نمی نویسند چون نوشتن را سخت و طاقت فرسا می دانند. آنها فکر می کنند که نوشتن کار خواص است و باید استعداد خدادادی وجود داشته باشد تا کسی بتواند بنویسد. برای همین بوده که نویسنده ها آدم های خاصی به حساب می آیند. […]
به چهره ها که نگاه می کنم می فهمم که چه حالی دارند و حتا تا حدودی می توانم در مورد گذشته و آینده شان حرف بزنم. آن زن با چشم های پر روحش با آدم حرف میزند. این یکی لحظه لحظه ی غم زندگیش در آینه چشمانش پیداست. با خودم می گویم راستی که […]
اگر شما هم مثل من با مشکل اضافه وزن دست و پنجه نرم کرده باشید می دانید که این مشکل یک وضعیت دائمی و طاقت فرساست. از خودِ کاهش وزن بدتر موضوع تثبت و نگهداشت وزن کم شده است. من بارها تا ده کیلو وزن را با مشقت تمام کم کرده ام. اما، در کمتر […]
بالاخره رمان قلعه مالویل رو تموم کردم. هجده فصل بود و با توجه به برنامه کاریم حدس میزدم که 18 روزه تمومش کنم. اما، بیست روزی خوندنش طول کشید. یکی دو فصلش در یک روز تموم نشد. زندگی همین جوریه. بعضی روزها فشار کارها و مسائل فی البداهه ای که پیش میاد مانع رسیدن میلی […]
ناتالی گلد برگ در کتاب ” تا می توانی بنویس” در فصلی با عنوان «به طور مشخص بنویسید» توضیح می دهد که وقتی درباره چیزی می نویسید درباره اش به طور مشخص بنویسید. مثلن فقط نگویید میوه بلکه بگویید “انار”. در این فصل در مورد گیاهان و درختان هم همین نکته را بیان کرده است. […]
هر روز در همین ایستگاه سوار می شود. آن هم نه عادی و بی سر و صدا. هیچ روز وارد قطار نشده مگر اینکه مشغول مکالمه تلفنی باشد. امروز هم به همین منوال بود. نمی دانم چرا حس می کنم او یک مرد غیرواقعی است. ببین به خودم گفت. ن ن ن نه گوش کن […]
تا واردم ایستگاه شدم قطار رسید. معطل نکردم و از نزدیک ترین درب وارد قطار شدم. قسمت مردان بود و خیلی هاشون ماسک نزده بودن. چند نفری از اونا تعارفم کردن که بنشینم. ترجیحم سر پا ایستادن بود. البته به دلیل اینکه خیلی هاشون ماسک نداشتن، تعارفشون رو رد کردم و همانجا دم در ایستادم. […]
خیلی شگفت انگیزه! این روزا هر کتابی می خونم مکمل اون یکیه و احساس می کنم چراغ های مغزم داره روشن میشه. توی سبد کتاب خونی من چند نوع یا بهتر بگم چند کتاب با موضوعات مختلف وجود داره. اینکه میگم شگفت انگیزه برای اینه که با وجود تفاوت موضوعی این کتابها پیام هاشون برای […]
بعضی سفرها به پایان نمی رسند و بعضی جاده ها ناتمام می مانند. به من گفته اند فرق نمی کند دیروز سفرت را آغازیده باشی یا بیست سال قبل. موضوع بی پایانی این سفر برای همه یکسان است. سفر از روزی که شروع می کنی تا روزی که جهان را ترک می کنی ادامه دارد. […]
از پشت سر خود صدای محکم و خشنی شنید. صدایی مردانه و عصبانی. -اینجا چه کار می کنی؟ به سرعت برگشت. مدیر مدرسه را درست در کنار قفسه ی پرونده ها دید. هاج و واج به او نگاه کرد. نزدیک بود غش کند. با خودش گفت: چه؟ این که گفته بودند، مرده. اما، حالا مدیر […]