داستانک؛ حقه ی کثیف

مهمان مان دو تا پسر کوچولو دارد. می برمشان پارک تا کمی از دلمردگی خانه های آپارتمانی از وجودشان کاسته شود. بین راه به فروشگاه محله مان می رسیم. دعوتشان می کنم تا داخل شوند و چیزی بخرند. میدانم خوراکی داشتن حس خوبی به بچه ها می دهد. میگویم هر چی دوست دارید بردارید. پسر […]

داستانک؛ تکیه گاهی در آسمان

دستی نامرئی مرا از نردبان پایین کشید. به زمین که رسیدم دور سری زدم تا او را ببینم. هیچ کس آن دوروبر نبود. به نردبان خیره شدم. نردبانی بسیار بلند بود. به هیچ جا تکیه نداشت. ترسیدم. اگر سنگینی وزنم تکان تکانش می داد، چه می شد؟  انتهایش از ابرها هم گذشته بود. شاید در […]

همدلی با خود

هر چه خود را بیشتر بشناسید، بیش تر خود را می بخشید.                                             کنفوسیوس از اینکه می دید برای جلب توجه و دوست داشته شدن اینقدر به خودش فشار بی خودی وارد می کند از خودش عصبانی بود. از اینکه برای تایید گرفتن باید از رای و نظر حقیقی اش می گذشت خشمگین شود. خوب […]

چرا من کتاب می خوانم؟؛ ده دلیل من برای کتاب خواندن

این جمله حکمت آمیز نیچه هر بار و در هر کاری به ما یادآوری می کند که قبل از غرق شدن در اهداف مان چرایی آن را بیابیم. نیچه گفته است: «کسی که “چرایی” برای زندگی کردن دارد، تقریبا می تواند هر”چگونگی ای” را تحمل کند.» اما عادت معمول اکثریت ما این است که مدام […]

داستانک؛ هرگز نمی میرد

وقتی آمد بغل دستم نشست یه حس عجیبی اومد سراغم. انگار ترسیده باشم. مثل یه کوه سنگین آوار شد روی وجودم. گفتم چه خبر؟ سرش را لابلای دستاش گرفت و با صدای آرام گفت: بالاخره کشتنش. من که از این خبر شوکه شده بودم از جا جهیدم و گفتم: کُشتنش؟! به همین راحتی؟ گفت: نه، […]

خودشناسی با شهادت دادن به یکتایی خدا

سال هاست به زبان آورده ام و اعتقاد مذهبی به این داشته ام که “اشهدُ اَن لا اله الا الله” یعنی گواهی میدهم خدا یکتاست. اما امروز مفهوم مهمی از این عبارت را درک کردم . درکی که امیدوارم راهگشای راه تعالی درونم باشد. هیچ خودشناسی جز از راه عبور از درون اتفاق نمی افتد. […]

فواید تمرکز بر دانسته ها

«هر قدر بیشتر آنچه را می دانی تمرین کنی، بهتر خواهی دانست به تمرین چه چیزهایی بپردازی.»                                                                             […]

داستانک؛ بیماری عجیب

شاید بیماری تازه‌ای باشد. نمی دانم چه مرگم شده، شروعِ غذا خوردنم با شادی و بشکن است. اما همین که به وسط غذا می‌رسم بغضی گلویم را می‌فشارد و اشک‌هایم جاری می‌شود. آنقدر که به هق هق می‌افتم. این حالت با وضعیتی که وسط غذا خوابم می‌برد قابل مقایسه نیست. یادم می‌آید که یک بار […]

قصد و نیت

از رالف والدو امرسون جمله ی کوتاهی نقل شده که امروز با خواندنش به فکر فرو رفتم. بهتر است این جملات در متن های مربوطه شان دیده و خوانده شوند تا موجبات درک بهترشان فراهم آید. اما امروز من فقط این جمله را در جایی خواندم و برداشتم را از همین جمله بیان می کنم. […]

داستانک؛ صف

امروز آمدم بیرون که نان بخرم،  دیدم نانوایی شلوغ است. ته صف ایستادم. دیدم مردم مثل دیروز و پریروز نیستند. همه دارند با هم حرف می زنند. کنجکاو شدم که بفهمم چه خبر است. یکی می گفت با آمدن افغان ها این وضع پیش آمده. آن یکی می گفت خشکسالی و کم آبی باعث شده […]