داستانک؛ حقه ی کثیف

مهمان مان دو تا پسر کوچولو دارد. می برمشان پارک تا کمی از دلمردگی خانه های آپارتمانی از وجودشان کاسته شود. بین راه به فروشگاه محله مان می رسیم. دعوتشان می کنم تا داخل شوند و چیزی بخرند. میدانم خوراکی داشتن حس خوبی به بچه ها می دهد. میگویم هر چی دوست دارید بردارید. پسر بزرگتر بادام زمینی سرکه ای مزمز و یه چیزی به اسم بوشار که فکر کنم محتوی پف فیل باشد برمیدارد. آن یکی منظورم پسر کوچکتر است گیج و ویج و هیجانی اینطرف آنطرف می رود و بالاخره دست به سمت بادام زمینی ها و یک کرانچی می برد. هنوز انگارهیجانش فروکش نشده که چشمش به لپ لپ هایی می افتد که خیلی ماهرانه در تیررس نگاه بچه ها قرار گرفته است. با صدای بلند و پرذوق میگوید، از این ماشین ها می خواهم. من که منتظرم ماشینی انتخاب کند با تعجب می بینم که یک ظرف پلاستیکی بزرگ و بیقواره ی قرمز رنگ را برداشته است. می فهمم منظورش شانسی های لُپ لُپ است که حالا به چی چی تغییر نام داده اند.

خریدها را روی میز پیشخوان قرار می دهم. دستگاه کد کالا را نمی تواند بخواند، اما من که این طرف پیشخوان ایستاده ام قیمتش را می بینم. نود و پنج هزار تومن ناقابل بابت این قوطی پلاستیکی تو خالی و بد قواره!

ما اینطرف پیشخوان منتظریم ولی هنوز صندوق دار موفق به خواندن کد کالا نشده. من عرق شرم این حقه کثیف را روی پیشانی اش می بینم. نمی دانم چرا دلم

می خواهد میزان این شرم را تقلیل بدهم. به شوخی می گویم: کد عددی هم دارد آن را وارد کنید شاید دردش درمان بشود. اینم از کالای ایرانی!

می گوید بله کالای ایرانی… و کد را وارد می کند. بعد با صدایی آمیخته با خجالت گفت: دردش درمان شد.

به خانه که رسیدیم پسر بچه با شوق و ذوق قوطی را باز کرد. یک عدد ماشین پلاستیکی بی قواره توی قوطی بود. ظاهر ماشین پنج هزار تومن هم نمی ارزید. در همان دو سه دقیقه اول چرخهایش درآمد و پسر بچه آن را رها کرد و رفت سراغ پی اس فور پسر من….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *