برای مطالعه سایر نکات کلیک کنید. بخش اول، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم 81 1402/12/18 احساسها واقعی هستند تمرینی که امروز باید روش متمرکز میموندم یه جور تمرین مایندفولنس بود که به من کمک میکرد در تمام لحظات از طریق کارها و مکالمات روزمرهام با خودم در تماس باشم و به قول معروف در […]
برای مطالعه نکات قبلی کلیک کنید: بخش اول، بخش دوم، بخش سوم 61 1402/11/26 تامل بر واژهها امروز در فایل صوتی که از استاد مصطفی ملکیان با عنوان «امیدآفرینی در عصر ناامیدی» گوش میدادم به واژه جالبی برخوردم؛ قحطی احساسی. قحطی احساسی جاییه که فرد برای بقا و از ترس مردن خودش را از هر […]
برای مطالعه نکات قبلی کلیک کنید: بخش اول، بخش دوم 41 1402/11/1 حس وصل امروز از سر کنجکاوی در گوگل ترانهای به نام waiting for you رو سرچ کردم. خوانندهاش زن جوانی بود که چنان با احساس و زیبا میخواند که همه جمعیت با او همآوا شده بودند. گاهی او فقط کلمه اول را میگفت […]
برای مطالعه نکات قبلی کلیک کنید: بخش اول 21 1402/10/10 حسها را باید لایه لایه بررسی کرد امروز با پسرم حرف میزدم. گفت: «مامان، داداش دیروز هوودی خریده. مشکیشو خریده.» گفتم: خوبه، مبارکش باشه. حین حرف زدنش بهش نگاه میکردم. انگار یه حس ناخوشایند رو از من پنهان میکرد. نمیفهمیدم ناراحته یا چی؟ گفتم: پسرم، […]
– من میترسم. – میخوایی برام تعریف کنی. دقیقن از چی میترسی؟ – با خوابی که دیشب دیدم، سومین باره که دارم توی خواب …(گریه) – توی خواب چی؟ خودت داری میگی توی خواب. اگر در بیداری بود چقدر میترسیدی؟ آروم باش و هر وقت تونستی تعریفت رو ادامه بده… – ببخشید. میخواستم بگم که […]
صمیمیت، موضوعی خواستنی برای انسان است. همه دوست داریم که دوست داشته شویم و تنها نباشیم. تنهایی یکی از دردهای بزرگ بشر است که با تلاش برای برقراری ارتباط و داشتن یک یا چند همراه و همدل در فکر رفع آن هستیم. صمیمیت هم مثل هر واژه انتزاعی دیگر معنا و مفهوم واحدی […]
سوال میکند: کار کردن در اداره خوب است؟ جواب میدهم: بستگی دارد به یک چیز خیلی مهم. میپرسد: آن یک چیز چیست؟ میگویم: اگر وقت داری با من همراه شو تا آن را لابه لای داستان خودم برایت بگویم. میگوید: وقت دارم. مشتاقم که بشنوم. تصور کن یک دختر بیست و دو ساله هستی که […]
– خیلی وقته ندیدمت. بعد از اون دورهی عالی که همه متعهد شدیم در مسیر خودشناسی باشیم و در جا نزنیم، درسته؟ – آره. یادش بخیر. از دوستای دیگه خبر داری؟ – بعضیهاشون رو گهگاهی اتفاقی میبینم. خیلی دورهی خوبی بود. تو به تعهدات پاینبد موندی؟ منظورم اینه که تونستی در این مسیر به اهدافت […]
میخوام خلاصه داستان کوتاهی از چخوف که اخیرن خوندم رو براتون تعریف کنم. داستانی با عنوان «مرد سرخوش». صحنه اول داستان در یک کوپه قطاره که از ایستگاه بلوگو در دو راهی پترزبورگ به سمت مسکو حرکت میکنه. توصیف افراد داخل یکی از کوپهها و اینکه دارن چکار میکنن شروع خوبیه. ناهارشون رو خوردند و […]
آرام و قرار نداشتم و حسابی عصبانی بودم. با یک فکر شروع شد. چرا آنها مرا تایید نکردند؟ چرا از بهترین کارم آنقدر ایراد گرفتند؟ نمیتوانستم باور کنم که بهترین کارم که زمان زیادی را صرف آن کرده بودم را تایید نکردهاند. به نظر خودم آن کار نتیجه تمام توان من بود. شاید من به […]