امروز نود و پنجمین روزی است که چالش وبلاگ نویسی رو همراه با جمعی از دوستان راه انداختیم. در این مدت، هر روز -جز دو سه روزاستثنایی- به تعهدم پایبند بوده ام. الان خوشحالم. اما میدانم این زحمت زیاد با دو سه روز کار نکردن چنان پایمال می شود که انگار هرگز اتفاق نیفتاده بوده […]
زن دو تا دختر دارد. مهمانِ مان را می گویم. یکی شان که مریض است و در خانه مانده. اما آن یکی با دخترعمویش به بازار رفته تا گشت و گذاری بکند. از وقتِ ناهار خیلی وقت است که گذاشته. مادر برای کسب اطلاعی از زمان برگشت شان به تلفن همراهش تماس می گیرد. +خوبی؟ […]
چهل روزی میشود که اداره نرفتهام. اما این دورهی خوش باشیها تموم شده و امروز باید میرفتم اداره. انگار که بخوام جای جدیدی برم در وجودم کمی دلهره، کمی اضطراب و کمی هم خوشحالی احساس میکردم. ساعت هفت و پنجاه و هشت دقیقه به محل کار رسیدم. مثل همیشه باید از گیتها وارد میشدم. سیستم […]
آن روز صبح، خورشید از همان سمت همیشگی اش طلوع کرد. آسمان آبی و هوا مثل همه ی اردیبهشت های عمرم مطبوع بود. هیجدهم اردیبهشت بود و من روز بیست و سوم امتحان سرنوشت سازی داشتم. خونه موندم تا درس های باقی مونده رو تموم کنم. پدر تنها کسی بود که قدر این شگفتی اردیبهشتی […]
دیگه صدای استاد داشت مثلِ یه نوار ضبط شده روی مغزم حرکت می کرد. از لحظهای که شنیدم در مورد دو بخش از مخ صحبت می کرد این حس گنگ سراغم اومد. استاد می گفت: این دو بخش به اعصاب زبانی ما مربوط هستند. کار بخش جلویی که اسمش بروکاست اینه که به ما کمک […]
بلیط تک سفره مترو رو روی دستگاه کارتخوان قرار دادیم، اما درب باز نمی شد. مرد سیاه پوست لاغر مردنی به ما گفت که از درب کنترلی خارج بشیم. بعد کمک مون کرد و چمدونم رو به سمت اون درب رسوند. ساختمان مترو بسیار قدیمی و فرسوده بود. قسمتی که ما واردش شدیم پله برقی […]
دارم کتاب می خونم. نویسنده کتاب یک زن آمریکاییه که به استرالیا سفر کرده و داره خاطرات و تجربه هاش رو از اون سفر میگه. طرز گفتنش روان و خودمونیه. می بینم که یه آمریکایی به خوب و بد جایی که سفر کرده از نگاه خودش داره حرف میزنه. مقاومت امکان نداره. منم یاد روزهایی […]
این روزها به خیلی چیزها فکر می کنم. به چی بنویسم؟ چی بخونم؟ چی یادبگیرم؟ اما این روزها مثل خیلی روزهایی که گذشتن و رفتن پُرم از حس های ناشناخته ای که برخی شون رنگ و بوی غم افسوس و ناراحتی دارند. اما بر خلاف گذشته من به این حس ها آگاهم. به رنگ و […]
چند روز مهمان داشتم و مشغول امورات خانه و مهمان. در این مدت به یاد روزهای قبل افتادم که چقدر برنامه زندگی ام منظم و تعریف شده بود. مطالعه، نوشتن و سایر کارهایم زمان و ریتم مخصوص خودشان را داشتند. اما این دو سه روز من به همه کارها هم اگر می رسیدم به نوشتن […]
همه چیز داره خوب پیش میره. قراره بریم مطب دکتر. چون فاصله خونه تا مطب زیاده و زمان اوج ترافیک توی خیابوناست، از خونه زود زدیم بیرون. من جلو نشستم و همسرم رانندگی میکنه. + آدرس مطب کجاست؟ -خیابون بلوار کشاورز و … + یعنی باید از مدرس برم یا مسیر ونک؟ – نمیدونم. شاید […]