معرفی کتاب؛ قلعه مالویل

بالاخره رمان قلعه مالویل رو تموم کردم. هجده فصل بود و با توجه به برنامه کاریم حدس میزدم که 18 روزه تمومش کنم. اما، بیست روزی خوندنش طول کشید. یکی دو فصلش در یک روز تموم نشد. زندگی همین جوریه. بعضی روزها فشار کارها و مسائل فی البداهه ای که پیش میاد مانع رسیدن میلی متری ما به اهداف مون میشه. بر عکس گذشته که از این تاخیر ها ناراحت میشدم، الان در پذیرش کاملم و به خودم فشار نمیارم. زندگی رو همین طور که هست پذیرفتم و پیش میرم. به نظرم الان خوشحالتر و پرانرژی ترم. چرا این ها رو دارم می نویسم نمیدونم. من تصمیم گرفتم درباره رمانی که خوندم کمی آزاد نویسی کنم و این مطالب هم حتمن بخشی از ذهن من بوده و حتم دارم برای عزیزی که می خونه موثر میفته.

اما برم سروقت رمان قلعه مالویل. رمانی با اون شروع مبتکرانه اش. نویسنده با یادآوری شروع رمانی از مارسل پروست که در اون با زدن نان شیرینیش درقهوه به یاد خاطراتی افتاده رمان خودش را شروع میکند. می گوید من از طریق پیپی که از کشوی میز عمویم درآورده و به دوستم دادم و او پیپ را روشن کرده و بوی دود آن مرا به گذشته ای برده که …

بله یاد گذشته ای که توی جایی که اسم رمان هست یعنی قلعه مالویل اتفاق افتاده و زندگی را از نو رقم زده. تقریبا چهل پنجاه صفحه اول رمان در مورد خودش، خانواده اش و عموش حرف میزنه و بعد با یک اتفاق بزرگ یا به قول خودش در روزی که واقعه بزرگ اتفاق میافته وارد ماجراهایی میشه که من خواننده دیگه نمی تونم کتاب رو زمین بگذارم یا از خوندم ادامه اش منصرف بشوم. چون قصد ندارم داستان رو لو بدهم دارم خودم را محدود می کنم که با حد و مرز بنویسم. اتفاقی که افتاده هر چند تخیلی است ولی نحوه نوشتن متن به گونه ایست که منِ خواننده کمتر به واقعی بودن یا غیر واقعی بودن آن اتفاق اهمیت میدم. هر چند در ابتدا شرح واقعه احساس می کنم چیزی غیر واقعی است و احتمالا زود لو خواهد رفت اما با ادامه خواندن و همراه شدن با داستان این فکر از سرخواننده بیرون می رود و شخصیت های داستان و سرنوشت شان برایش مهم می شود.

رمان پر از موضوعات مهم برای یادگیری و یادآوری است. پر از سوالات فلسفی و شناختی که ممکن است خودت هم روزی به آن ها فکر کرده یا اصلن فکر نکرده باشی، اما در زمان مطالعه رمان راغبی با نویسنده همراه شوی تا ته ماجرا را بفهمی. رمان پر از نگرش های جدید به مواردی مثل انسان (مرد و زن)، آفرینش، زندگی، دین و مذهب، روابط اجتماعیو سیاست است. هر چند مدل نوشتن رمان مختص نویسنده است و بر آن ایرادی نمی توان گرفت. اما نگاهش به برخی موضوعات هم تابع همین موضوع است و به نظر می رسد برای جذاب شدن نوشته اش در خیلی موارد به این روش چنگ زده است. من از این تفاوت دیدگاهی و از نگرش هایی که در رمان ارائه شد بسیار آموختم و در برخی موارد با وجود داشتن اختلاف نظر از این تفاوت دیدگاه هم بسیارمنتفع شدم. از این بابت هم بسیار شاکرم که باعث گسترش نگاه و دیدگاهم شده است.

یکی از عاداتی که جدیدا در خودم به وجود آورده ام اینست که بعد از اتمام رمان یا کتابی که خوانده ام در اینترنت جستجو می کنم و جویای نظرات دیگران هم می شوم. در پاسخ سرچ «نقد رمان قلعه مالویل» به مطالب زیادی بر نخوردم. البته نوشته ای در حد نقد؛ مگر چند نوشته که بیشتر جنبه تبلیغات فروش داشتند. اما در این میان سایت کافه بوک یادداشت مختصری نوشته که دوستان علاقمند می توانند از طریق این لینک https://kafebook.ir/%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87-%D9%85%D8%A7%D9%84%D9%88%DB%8C%D9%84/به آن دسترسی پیدا کنند. نکته ای که در اینجا مایل بودم به آن بپردازم مطلبی است که از مطالعه نظرات خوانندگان سایت های مذکور به آن رسیدم. دوستی نوشته بود «داستان کتاب هم هر چند جالب بود اما این نگاه بشدت جنسیتی به زن واقعا آزارم میداد، انگار زن فقط حکم ابزاری بود برای رفاه مرد…تفاوتی بین زن ، اسب، مرغ ، گاو و تفنگ وجود نداره یعنی برداشت من این بود.» همین کامنت باعث شد که من ته ذهنم رو ببینم و حس کنم که می خواد به من بگه که برای درک یک رمان به انواع سوادها نیاز داریم. رمان خوان کسی نیست که فقط سواد خواندن و نوشتن داشته باشد. برای خواندن و درک رمان لازمه که باسوادتر بود و از دنیای وجودی انسان و علوم مرتبط با این وجود به حداقلی از شناخت رسید. احساس کردم که من خیلی خوشبخت بودم که قبل از مطالعه این رمان از مسیر مطالعاتی در زمینه روانشناسی و خودشناسی مطالب ارزنده رو آموختم که چنین برداشتی از این نگاه نویسنده نداشته باشم. در مورد سیاست و روابط و وضعیت نوع بشر واقعا داشتن پیش زمینه حداقلی لازمه تا رمان درست درک بشه.در کل رمان به نظر من بسیار خوب بود. از اون کتابهایی بود که بعد از اتمامش چند روزی ذهنم رو مشغول موضوع خودش کرد. تغییراتی در دیدگاه من داد.

داستان رمان تلاش و تقلایی است برای بقا. در راستای بقا در جستجوی چند نیاز ضروری برای انسان است؛ غذا، امنیت و تداوم نسل.  به نظرم نویسنده با وجود تعداد زیادی شخصیت ها در رمان به خوبی تونسته از پس به سرانجام رسوندن آنها بربیاد و انسجام خوبی هم در شخصیت سازیش داره. هر چند گاهی با تکرار موردی خاص در مورد نفری از آنها حس تکرار زائد و آزار دهنده رو به من میداد. گذر نویسنده از زمان حال داستان به زمان شروع زندگی انسان روی کره زمین و موضوع سفر پیدایش برای من جالب بود و به نظرم خوب تونسته بود این گذر رو با خلاقیت خودش بازآفرینی بکنه.

بد نیست که کمی هم درباره کتاب بنویسم. کتاب قلعه مالویل را روبر مرل نوشته است. نویسنده فرانسویِ زاده شده در شهر Tébessa الجزایر که پدرش در جنگ جهانی اول در تنگه داردانل کشته شد و خودش هم وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد، به استخدام ارتش فرانسه درآمد. او اما در سال ۱۹۴۰ در تخلیه دانکرک در ساحل زویدکوت توسط آلمانی‌ها به اسارت درآمد؛ اما بعد که آزاد شد به نوشتن روی آورد، در دانشگاه ادبیات خواند و دکتری هم گرفت. در ۲۸ مارس ۲۰۰۴ در سن 96 سالگی در منزل شخصی‌اش در شهر Montfort-l’Amaury در فرانسه بر اثر حمله قلبی درگذشت.  این کتاب توسط محمد قاضی به فارسی ترجمه شده است. ناشر این کتاب انتشارات علمی فرهنگی است و تعداد صفحات این رمان 565 صفحه می باشد.

چند جمله از کتاب:

  • این با ما نیست که بگوییم زنده خواهیم ماند یا خواهیم مرد. آدم برای این زنده است که به زندگی ادامه بدهد. زندگی مثل کار می‌ماند، پس بهتر اینکه آن را به انجام رساند، نه اینکه که هرجا مشکل شد، نیمه‌کاره ولش کند.

 

  • عجب آنکه چون پول از میان رفته، نیازهای غیر واقعی نیز با آن از میان رفته‌اند. اکنون مانند عهد عتیق، فقط به غذا و زمین و گله و حفظ نسل می‌اندیشیم. مثلاً می‌یت، به او هیچ وقت با چشمی که به بیر گیتا نگاه می‌کردم، نگاه نمی‌کنم. با بیرگیتا مثل اینکه مطلب خود به خود معلوم بود، من مسئله شهوت را از هدف غایی ان که تولید نسل باشد جدا می‌کردم، حال آنکه می‌یت فقط از دید تولید نسل برای من مطرح است.

 

  • خاک مثل تن آدمیزاد گرم است و باور کنید اگر بگویم که ضربانی همچون ضربان خون در آن حس می کنم.

 

  • در مقایسه روند زندگی بعد از واقعه لا قبل از واقعه زمان کند تر می گذرد اما عمیق تر و معنی دارتر است. 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *