Tag Archives: داستانک، خودشناسی، راستی، دروغ

داستانک: حکایت روزگار ما

دو نفر داشتن کشتی می گرفتن. یک شون متین و آروم و راست قامت بود و انگاری هیچ ادعایی نداشت. اون یکی ظاهر خوب و موجهی داشت و به نظر می رسید خیلی به خودش غرِّه اس. دماغ دراز روی صورتش خیلی جلب توجه می کرد. از بغل دستیم پرسیدم: اینا کی ان؟ گفت: «راستی […]