برنامم رو جوری تنظیم کردم که هر روزسر ساعت معینی به خونه برسم. هر وقت نزدیک خونمون می رسم، اونا رو می بینم که اونجان. هر سه با هم و همیشه هم با حالتی از اضطراب و تمنّا. هر چند خردسال و کوچکن اما فکر کنم آنها هم برنامه زندگیشون رو جوری تنظیم کردند که این ساعت به خصوص که ادارات و به خصوص شرکتهای خصوصی اطراف خونه ما تعطیل میشن دقیقا توی این نقطه خاص قرار بگیرن.
هر رهگذر رو با دقت نگاه می کنن و با چشم های پرسشگرشون ازشون طلب خوراکی یا چیزی می کنن. و البته بیشتر با خانم ها این ارتباط رو برقرار می کنن. نه که فکر کنید من اینو از خودم درمیارم. یه روز حرکاتشون رو زیر نظر گرفتم. خودم با دو چشمم شاهد بودم که به خانم ها علامت درخواست و توجه میدادن ولی با آقایون تقریبا هیچ کاری نداشتن. مونده ام که این تجربه رو ارزنده رو چطوری بدست آوردن؟
خیلی از رهگذران بی توجه به اونا رد میشن. این رد شدن ممکن است به علت این باشه که یا چیزی ندارن یا فرصت کافی برای توجه دادن در اختیارشون نیست. اما هستن رهگذرانی که از قبل برای رسیدن به این نقطه و به طور خاص به این سه قلوی شیطون کوچولو آماده شدن. به محض اینکه دست به کیف و ساکشون می برند اونا پر شوق و پرهیجان جلو میان و وقتی به خواسته شون میرسن با یه میو میوی پر احساس مراتب تشکر و سپاسگزاریشون رو اعلام می کنند. این هم نوعی زندگی وابسته به انسانیت!