یادداشتی بر فیلم “بوی خوش یک زن”

یکی از برنامه های تفریحی امسالم تماشای فیلم است. آخرهر هفته ساعاتی را به دیدن یک فیلم پیشنهاد شده اختصاص می دهم. این هفته به چند دلیل که همزمانی های خاص خودش را داشت فیلم ” بوی خوش یک زن” که محصول 1992 آمریکا به کارگردانی مارتین بروست و بازیگری بسیار عالی آل پاچینو را دیدم. نمی خواهم در این مجال به نقد و بررسی فیلم بپردازم اما دوست دارم در باره این فیلم کمی قلم بزنم و چیزی که روی دلم مانده را بگویم.

من این فیلم را از اپلیکیشن فیلیمو دیدم. مدت فیلم دو ساعت و بیست دقیقه بود. هر لحظه ی فیلم را با اشتیاق نگاه کردم. من از تماشای فیلم ها برای تقویت نگاه داستانی و آشنایی بیشتر با طرح داستان ها و شناخت گره ها و خلاصه هر چیزی که کمکم کند که در زمینه نوشتن ماهرتر بشوم، استفاده می کنم. از این نگاهی که من به فیلم نگاه می کردم، داستان فیلم بسیار جالب بود. داستان از محوطه یک مدرسه شبانه روزی پسرانه معروف آغاز می شود. جایی که یکی از پسرها برای تامین مخارجش روی برد مدرسه برای پیدا کردن یک کار دانشجویی برای ایام تعطیلی نزدیک عید پاک در حال جستجو است. بالاخره یکی از یادداشت ها را انتخاب می کند و ماجرای فیلم این طوری آغاز می شود. کار دانشجویی این پسر مراقبت از یک مرد کور است که خانواده اش قرار است چند روزی به مسافرت بروند. نقش مرد کور را آل پاچینو بازی می کند. نقشی که برای او خوش یمن بود و باعث گرفتن جایزه اسکارش شد و انصافا این نقش را عالی بازی می کند.

ایجاد گره های پشت سر هم در فیلم و حفظ اشتیاق در بیننده برای کنجکاوی در نتیجه داستان بی نظیر است. این گره ها در ابتدا مربوط به دانشجوی جوانی به نام چارلی سیمز و سپس مربوط به مرد کور یعنی سرهنگ فرانک اسلید می شود. در جایی که پسر جوان به دلیل شیطنت تعدادی از بچه های مدرسه از طرف مدرسه تهدید به اخراج است و با این حال و هوا وارد خانه مرد کور می شود و مرد کور که سرهنگ بازنشسته ای است که تمام دارایی اش غرور و افتخارات دوران کاری اش است و نابینایی اش او را در تطبیق با زندگی دلسرد کرده تا جایی که قصد خودکشی می کند و این سکانس های جان فرسای خودکشی اش با بازی خوب آل پا چینو و کریس اُدانل در نقش پسر جوان، بسیار هیجان انگیز سپری می شود. می توان  پسر جوان را نماد نسل جوان با مشکلات خاص خودشان یعنی تامین مالی و تحصیل و عشق و … دانست و مرد کور را نماد نسلی که سرد و گرم روزگار را چشیده و با وجود داشتن کوله باری پر از تجربه با مشکلات خاص خودش دست و پنجه نرم می کند. این دو نسل در فیلم به طرز اعجاب انگیزی در کنار هم رشد می کنند. جوان راه حل مشکلاتش را و نحوه برخورد با آنها و حتی حمایت لازم را از سرهنگ با تجربه می گیرد که این نکته آخر در سکانس های آخر فیلم در دادگاه علنی مدرسه علیه پسر جوان کاملا مشهود است و سرهنگ هم امید و اتصال به احساساتش را به کمک پسر جوان به دست می آورد و با اتصال به نقطه قوتش که شناخت حسی زن هاست دوباره با شور و شوق به زندگی برمی گردد.

پیرنگ اصلی این فیلم حول موضوع زندگی و ایستادگی برای ارزش هایمان در زندگی است. مفهوم زندگی به معنی نهایت لذت بردن از زندگی برای مردی که بینایی اش را از دست داده و ارج نهادن به آنچه داشته و دارد و نیز تلاش برای رسیدن به آینده و موفقیت بدون زیر پا نهادن خود و ارزش های مهم آن برای چارلی سیمز.

حقیقتی که نمی توانم پنهانش کنم این است که بعد از دو ساعت و بیست دقیقه دقت در تماشای فیلم وقتی که فیلم تمام شد به چند تا چیز فکر کردم. اول اینکه من چرا اینقدر خنگم و به اندازه بقیه نفهمیدم که زن اینجا چه کاره بود و اگر زن نقشی نداشت چرا در اسم فیلم آمده است. دوم اینکه بقیه به چه چیز این فیلم به به و چهچه کردند که البته خود من هم به برخی صحنه ها و دیالوگ هایش کردم اما نه در حد فیلمی با عنوان “بوی خوش یک زن” که در آن نقشی برای زن ها جز در دو سه صحنه که خیلی هم عادی و معمول بود نمی شد نقش خارق العاده قائل شد. و آخرین نکته به کامل بودن فیلم از لحاظ سانسور صحنه بود. وقتی در اینترنت در باره نقد این فیلم سرچ کردم با عکس هایی مواجه شدم که من در فیلم آن ها را ندیده بودم. بی درنگ، نسخه اصلی فیلم را پیدا کردم و متوجه شدم که شاهکار فیلم دقیقا در همین سکانس های حذف شده است که سرهنگ کور چنان زیبا و ماهرانه با زن جوانی رقص تانگو می کند که همه را به حیرت وامی دارد. در زمان رقص نقش کور بودنش را با خیره شدن به زوایایی بیرون از تن زن چنان استادانه بازی می کند که هر لحظه اعتماد بیننده را به کوریش بیشتر کرده و او را به تحسین خودش بابت هماهنگی اش در رقص و امیدی که از بوی خوش یک زن در وجودش جوانه زده است، وادار می کند. کوتاه سخن پیشنهاد می کنم برای دوری از کج فهمی یا نرسیدن به تناقضی مثل تناقض من، نسخه اصلی فیلم را ببینید. از قضا این فیلم به جز این صحنه رقص صحنه مبتذلی ندارد اما، تعهد به سانسور چقدر باید عمیق باشد که تا این حد را هم روا ندارد. راستی یک فیلم را با سانسور به ما اینطور نشان دادند و ما را گیج کردند؛ زندگی سانسوریمان در چه وضعی است؟! ویژگی بسیار محرز و مهم سانسور ایجاد گیجی و بی حسی است. سانسور فقط واقعیت های موجود را ناپیدا می کند اما از بین شان نمی برد. یکی از موانع مهم زندگی سالم و حتی صمیمت و دوستی سانسور و البته به طرز ویژه خودسانسوری است. ما خودمان را چقدر سانسور می کنیم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *