درباره‌ی فیلم داستانی کوتاه ” زنی پوشیده با گردن بند”

فیلم ” زنی پوشیده با گردن بند” در ژانر فیلم داستانی کوتاه به مدت 14 دقیقه به کارگردانی ابراهیم ایرج زاد و بازیگری رویا نونهالی و مهرداد صدیقیان با اقتباس از داستانی با همین نام  نوشته شده توسط آیدا مرادی آهنی ساخته شده است.

قبل ازهر چیز فکر می کنم لازم است بگویم که حضور نام رویا نونهالی درچنین فیلمی برای من انگیزه دیدنش می شود. داستان فیلم در یک مغازه لباس فروشی شروع می شود و در سکانس های اول ما تصویری از زن نداریم و مرد جوان فروشنده پاسخ گوی سوالات زنی است که به قصد خرید لباس ها را نگاه می کند. اما در همین سکانس ها از طرز نگاه مرد جوان می توان فهمید که ماجرایی از نوع علاقه وجود داشته یا به وجود خواهد آمد. پنکه ای در این مغازه در حال کار کردن است که به محض شناخت زن توسط مرد جوان از کار می افتاد و از قضا به محض خروج زن در پایان فیلم از مغازه بدون دخالت عامل بیرونی مجدد به کار می افتد. من به عنوان بیننده از این اتفاقات و حکمتی که داشت سر درنیاوردم. اما بهرحال متوجه شدم کارگردان می خواهد با این اتفاق تلنگرهایی به بیننده بزند که نمی دانم برای بقیه بینندگان چقدر موثر بوده است.

کلیت داستان این فیلم این است که زن خریدار از همسایگان قدیمی مرد جوان است که به دلیل تهمت دزدی که به او زده می شود مجبور به ترک آن محله می شود. به محض ابراز آشنایی از طرف مرد جوان به زن خریدار آنها شروع می کنند به باز گویی خاطراتی که قرار است بیننده از طریق این خاطرات کلیت موضوع را بفهمد. ظاهرا خیلی سال پیش بطوری که از خاطرات مرد جوان بر می آید زمانی بوده که او کودکی بیش نبوده است این زن در یکی از طبقات ساختمانی که خانواده این مرد هم بوده اند به طور مجردی زندگی می کرده است. پدر این مرد جوان دلباخته این زن بوده و گردن بند زنش را به او هدیه می دهد و گم شدن گردن بند از دید مادر مرد جوان باعث دعواهایی می شود که پای مادر را به آینه بین باز می کند و این مرد جوان که در آن زمان کودک بوده تصویر این زن را در آینه می بیند ولی به دیده هایش اقرار نمی آورد. از طرز بیان این مطلب و خاطره ای که مرد جوان از خانه آن زن می گوید نشانه هایی از دلدادگی و عشق به این زن در او بروز می کند و خلاصه بعد از گذشت سالها با دیدن گردن بند روی مانتو این زن تمام این ماجرا ها دوباره باز می شود. زن گردن بند را روی میز می گذارد و می رود اما مرد جوان که مشخص است از یک اضطراب و نگرانی و بیماری روحی در رنج است سرش را روی میز می گذارد. در همین لحظه است که پنکه دوباره به کار می افتد.

نام داستان تصور چیزی بیش از یک گردن بند را در آدم ایجاد می کند و دیدن یک گردن بند بی تناسبی نام داستان را نشان می دهد.

ممکن است در متن داستان نتوانسته باشد به خوبی گره های داستان را بیان کند این معضل در سکانس های فیلم به خوبی منتقل شده و از اینرو، در جریان فیلم انسجام و یکپارچی وجود ندارد و ضمن اینکه در تطابق صحنه های کتاب با صحنه ها در فیلم این ایراد به خوبی واضح است.

در مجموع به نظرم داستان با هدف بیان یک مشکل و معضل گریبانگر خانواده ها و حد و مرزهای یک زندگی متاهلانه طراحی شده است ولی در نهایت من بیننده نمی دانستم برای مرد جوان ناراحت باشم یا از دستش عصبانی باشم. هیچ حسی در من بر انگیخته نشد الا هزاران سوال بی جواب با شروع چرا؟

برخی از صحنه دوباره اجرا شد که من متوجه چرایی این اجرای دوباره آنها نشدم. مثلا صحنه حساب کردن پول لباس انتخابی و خروج زن که یک بار فقط با تصویر مرد همراه بود و یک بار با تصویرمرد و زن با هم . من تصور کردم یکی از صحنه ها خیال است و دیگری واقعیت. ضمنا موضوع گردن بند روی لباس زن بود ولی از نگاه مرد جوان بر این صحنه چندان تمرکز نشده بود. زمانی که زن گردن بند را از گردنش بیرون آورده و روی میز گذاشت موضوع این گردن بند روشن شد. در حالی که بهتر بود از دید مرد جوان بر وجود چنین گردن بندی بر روی لباس زن تاکید می گردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *