Tag Archives: گلها، داستانک

داستانک؛ در میان گلها

درِ گل فروش را باز کردم و رفتم تو. صدای آویز زنگوله دار جلوی درب آهنگ چینی قشنگی را در خاطرم زنده کرد. انتظار داشتم با این صدا، صاحب مغازه به استقبالم بیاید. اما دیدم که خبری نیست. مست رنگ و بوی گلها شدم. عجله ای نداشتم. فرصت کافی داشتم تا از این زیبایی و […]