Tag Archives: ناخودآگاه، داستانک

ناخودآگاه

خیلی وقت بود باهاش قهر کرده بودم. بخوام بگم از کی؛ باید بگم از وقتی که زورم به هیچ بزرگتری نرسید. همان موقعی که صدای فریادها و نعره های پدر و برادر میخکوبم می کرد و صدای جیغ جیغ معلم های تن پرور و لاش دوره ابتدایی همیشه حس نالایقی و ناتوانی بهم میداد. من […]