Tag Archives: داستانک، فلش بک، دختری با کفش های کتانی

دختری با کفش های کتانی

وارد آبدارخانه شدم. یک جفت کفش سیاهِ بزرگ مردانه وسط آبدارخانه بود. آنطور که معلوم بود صاحبش از پای چپ برای درآوردن کفش پای راست کمک گرفته و با عجله رفته است. بدون کفش کجا رفته بود؟ نمی دانم، اما همین صحنه کافی بود تا ذهن من فلش بکی بزند به بیست و سه چهار […]