وارد آبدارخانه شدم. یک جفت کفش سیاهِ بزرگ مردانه وسط آبدارخانه بود. آنطور که معلوم بود صاحبش از پای چپ برای درآوردن کفش پای راست کمک گرفته و با عجله رفته است. بدون کفش کجا رفته بود؟ نمی دانم، اما همین صحنه کافی بود تا ذهن من فلش بکی بزند به بیست و سه چهار […]