بین مشاجره های پدر و مادرم، پدر بود که تنبان خودش را تا بالای ناف می کشید و با چشمهای سرخ و گرد شده می گفت:” حلال زاده به داییش میره.” مامان هم کوتاه نمیآمد و چند نسل بابا را به تصویر می کشید. عاقبت جر و بحثشان هم همیشه با گریه مامان تمام […]
بین مشاجره های پدر و مادرم، پدر بود که تنبان خودش را تا بالای ناف می کشید و با چشمهای سرخ و گرد شده می گفت:” حلال زاده به داییش میره.” مامان هم کوتاه نمیآمد و چند نسل بابا را به تصویر می کشید. عاقبت جر و بحثشان هم همیشه با گریه مامان تمام […]