Tag Archives: داستانک، چشم های مهربان، سگ، حیوانات

چشم های مهربان

آن سال ها که وضع مالیم رو به راه بود، سگی داشتم از نژاد پودل. کوچک و پشمالو و سفید. چشم های مهربانی داشت. خیلی دوستش داشتم. هر جا می رفتم او را با خودم می بردم. گاهی حتا به جلسات کاری ام هم می بردمش. درآخرین سفرمان  هم همراهم بود. به اجبار، برای کاری […]