صحبتم را با اشاره به صحنه ای از فیلم وکیل مدافع شیطان به کارگردانی تیلور هاکفورد آغاز می کنم. ده دقیقه از سکانسهای پایانی فیلم تمام آن چیزیست که من می خواهم درباره اش حرف بزنم. صحنه را تماما می نویسم؛ چرا که این صحنه در گفتن آنچه می خوام بگویم، به من کمک می کند.
وکیل جوان موفقی به نام کوین که بواسطه موفقیت های پی در پی اش در دادگاه ها مورد توجه مردی از یک شرکت بین المللی قرار می گیرد، علیرغم مخالفت مادرش با نقل و انتقال به شهری مانند نیویورک به همراه همسرش ماریان به نیویورک رفته و در آنجا از طرف مدیر شرکت مردی جذاب به نام جان میلتون است، مورد توجه زیاد قرار گرفته و امکانات زندگی ناباورانه ای رو دریافت میکند. این وضعیت و ایجاد حس باارزشی و توانمدی اشتیاق به موفقیت و بردن در شغلش را در او بیشتر از گذاشته می کند. این اشتیاق و جاه طلبی باعث می شود که همسرش در اثر تنهایی های زیاد دچار بیماری روانی شده و در نهایت در تیمارستان دست به خودکشی بزند. بعد از خودکشی زن مرد ضجه ها و ناله ها بسیار سر می دهد و با خشم و عصبانیت به سمت شرکت و مردی که او را حمایت می کرد به راه می افتد. من از اینجا به بعد فیلم را تماما می نویسم چرا که دیالوگ های بین اشخاص بسیار عمیق و هوشمندانه است و از این طریق می توانم بهتر به موضوع مورد نظرم بپردازم.
خانمی که دستیار جان میلتون است و نقش روانشناس را در شرکت بر عهده دارد و در دقایق آخر زندگی ماریان همسر کوین در کنار او بود، دم در تیمارستان در حال سیگار کشیدن منتظر ایستاده است. وقتی کوین را می بیند به او می گوید:
- بالاخره اومدی. نگاش کن چقدر ترسیده. اصلن نگران نباش. اون تمام ترس ها رو ازت دور میکنه. دیگر هیچ وقت لازم نیست از هیچی بترسی. برو (به خیابان پیش رو اشاره می کند) اون منتظرته. برو.
کوین که با بهت و حیرت به او نگاه می کند از خیابان خلوت و طولانی عبور کرده و به ساختمان شرکت رسیده و وارد اتاق جان میلتون می شود. به محض ورود به اعجاب انگیز بودن و سحر داخل اتاق پی برده و صداهایی از در و دیوار اتاق می شنود. صدای جان میلتون است اما خودش ناپیداست که البته در میانه حرفهایش ظاهر می شود.
جان – در یک مورد حق با تو بود. همیشه تماشایت می کردم. نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم. انتظار می کشیدم. نفسم را در سینه حبس می کردم. ولی من عروسک گردان نیستم (با دستهایش ادای عروسک گردان را درمی آورد) که کسی را مجبور به کاری کنم. انجام کار ها با خودتونه.
کوین- بگو چه بلایی سر ماریان آوردی؟
و اسلحه اش را در می آورد تا جان را تهدید کند.
جان- اسلحه !
کوین- لعنتی بگو چه بلایی سر زن من آوردی؟
جان- خب، فرض کنیم انتظاراتی که یک زن از شوهرش دارد ده تاست. فکر کن ببین تو کدومش رو برای زنت برآورده نکردی، به جز یکی و اون اینکه بهش گفتی ماریان دوستت دارم.
کوین- کثافت
و شلیک های پی در پی که با اینکه به هدف می خورند اما تاثیری روی بدن مرد ندارند.
جان- آفرین، آفرین منو کشتی. همینه! خوبه شلیک کن. همین رو می خوام. این همون خشمی است که من دوست دارم. بزن! زود باش. این آخرین مرحله ترسه. آخرین مرحله فرار از مسئولیتها. آخرین مرحله تا عریانی کامل.
کوین- تو کی هستی؟
جان- من کیم؟ خودت کی هستی؟ هیچ پرونده ای رو بازنده نبودی (با حرکتی به شانه ها، سر و دستهاش به نشانه تعجب) اما چرا؟
من یه کم بیشتر از اینام، کوین. توی دادگاه خیلی بهت فشار می آمد، نه؟ ایندفعه دیگه نقشه ت چیه، کوین؟! تلاش خوبی بود. ولی بالاخره یه روز پرچمت می افتاد. هیچ کس همیشه برنده نیست(همراه با در آوردن صدای نوچ روی نیمه ای صورتش).
کوین- تو چی هستی؟
جان- آه، من اسم های زیادی دارم (این جمله را با دست های کشیده به دو سمت بدن برای ابراز بی اعتنایی تمام می کند).
کوین- شیطان!
جان- با صدایی شبیه نوووچ پاسخ می دهد.
کوین- ماریان اینو می دونست. او فهمیده بود به خاطر همین تو نابودش کردی.
جان- تو به خاطر ماریان منو مقصر میدونی؟ بگو که داری شوخی می کنی! تو هر لحظه می تونستی اونو نجات بدی. تنها چیزی که می خواست فقط عشق تو بود. هیییی! سرت خیلی شلوغ بود.
کوین- این دروغه.
جان- ماریان رو اونم تو نیویورک؟! می دونی که از لحظه ای که وارد اینجا شدی اونو فراموش کردی.
کوین- اینجوری نیست. تو نمی دونی ما چه عشقی نسبت به هم داشتیم. هیچی در مورد ما نمی دونی.
جان- هییی! من طرف تو ام.
کوین- تو یه دروغگویی.
جان- نه صبر کن، هی! کوین! اینقدر بی خودی کله شقی نکن. اینقدر خودت رو گول نزن. (بعد حرفهایی از کوین رو بازگو می کند) میدونی از چی می ترسم، جان. پرونده رو بندازم کنار و بعد که بهتر بشه ازش متنفر بشم. یادت اومد؟
کوین- من می دونم تو چکار کردی. تو برامون تله گذاشتی.
جان- مگر سر پرونده گتیز نگفتم که دیگه ادامه نده. تصمیم آخر را کی گرفت؟
کوین- تو منو بازی دادی. اینها همش تله های تو بود.
جان- و کالن! با این که می دونستی گناهکاره…. کار من این نیست، کوین. اون روز توی مترو بودیم، چی بهت گفتم؟ کلمات من یادت میاد؟ (حرفهای خودش در مترو را بازگو میکند) شاید ایندفعه نوبت باختن توئه. اما تو فکرش رو نکردی.
کوین- تا به آخر من نمی بازم. من همیشه برنده ام. من می برم. (خشمگین و با فریادهای عصبی) من یه وکیلم. برنده بودن کار منه. من کارم رو بلدم.
جان- (با حیرت نگاهش می کند و می گوید) دیگه نمی خوام وکیلم باشی! خود بینی گناه مورد علاقه منه. کوین، عشق به خود اصلن چیز پیچیده ای نیست. یه افیون طبیعیه. خودت… تا آخر دنیا که نمی تونی خودت رو ملامت کنی. اونم الان که اینقدر به موفقیت نزدیکی. من کار را برات راحت نکردم. نمی تونستم. فکر کردی این همه بار رو برای کی به دوش می کشی؟ مسیح؟! همین طوره؟ مسیح؟!
پس خوب گوش کن. می خوام کمی اطلاعات محرمانه در مورد مسیح بهت بدم. (در حالتی از کینه و دشمنی قرار میگیره و حرفهاش رو ادامه میده) او غرائز انسانی رو می شناسه. او غرائز را در تو بر می انگیزه و بعدش می دونی چکار می کنه؟ قسم می خورم که فقط محض سرگرمی خودش با اون دروبین مخفی الهیش مشینه و تماشا میکنه. قوانین رو طوری می چینه که ضد هم باشند. این کار هر دفعه شه. (بعد جملاتی را از طرف مسیح به انسان ها میگه) ببین، دست نزن. دست بزن، اما مزه ش نکن. مزه ش بکن اما قورتش نده. هههههها و هر لحظه که یه قدم جلوتر میذاری، میدونی اون چکار می کنه؟ میشینه اون بالا و از ته دل به ریشت می خنده.
کوین- (جمله ای از انجیل رو میگه) پادشاهی تو جهنم بهتر از خدمت کردن توی بهشته، نه؟!
جان- چرا که نه؟ من تو تمام بدبختی های روی زمین از روز اول بودم. من تمام احساساتی که انسان دوست داشته رو پرورش دادم. هرچی می خواسته بهش دادم و هیچ وقت هم قضاوتش نکردم، چرا؟ چون با وجود تمام عیب ها و نقص هاش هیچ وقت اونو پس نزدم. من طرفدار انسانم (با فریاد). انسان گرام. شاید آخرین انسان گرای واقعی. بگو ببینم کوین، کی می تونه واقعا منکر این بشه که تمام قرن بیستم مال من بوده. من گوش بزنگم. چون دیگه نوبت منه. نوبت ما، کوین.
کوین- موضوع خیلی جالب شده. پس تو منو بدجوری دوست داری. بگو چی می خوای؟
جان- ادی راست می گفت. می خوام اختیار دفتر رو دست بگیری.
کوین- ولی باید من اول داوطلب باشم.
جان- خب، چی میگی، کوین؟
کوین- پیشنهادت چیه؟
جان- همه چیز، هر چی که بخواهی. سعادت دنیوی از هر نوعش که بخواهی (حالت مجسمه های روی دیوار با این حرف ها تغییر می کند). یه استراحت کامل هر جا که بخوای، قبوله؟
کوین- تا اینجاش که خیلی بچه گانه بود.
جان- میدونم دارم کم کم خودم رو گرم می کنم. اون چیزی که بیشتر از همه دوست داری چیه؟ لبخند گرم هیات منصفه و اینکه تمام دادگاه های یخ زده و سرد دنیا جلوی پات زانو بزنن و تشویقت کنن؟
کوین- اینا که از عهده خودم برمیاد.
جان- اینجوریش رو نه (در حالیکه با جام شرابی به سمت کوین رو میکنه) من مشکلات را از جلوی پات برمی دارم. این یک انقلابه! قانون آخرین راه مخفی ورودی و جدیدترین سبک کشیش هاست.
کوین- اما تو اینجوری می بازی. ما محکوم به باختیم. البته… دیگه وقتشه. اختیار. درسته؟!
بعد کوین با اسلحه ای که در دست داشت به سر خودش شلیک میکنه و مغز متلاشی شده ش بیرون می ریزه. جان عصبانی شده و فریاد می زننه . تمام صحنه در آتش محو میشه. تصاویر جان یا شیطان با کوین در این گناه بزرگ یکی می شوند و در اوج شعله ها ناپدید می شوند و برق شعله از چشم های کوین بیرون زده و صحنه های جدیدی از فیلم پی گیری می شود که دقیقا فرضیه ای مقابل با این جریان است.
کتابها، هنرها از جمله سینما کارهای بسیار مفیدی برای کمک به ما در موضوع خودشناسی انجام داده اند. فیلم وکیل مدافع شیطان هم نمونه از این کارهای خوب است. این فیلم از زوایای مختلفی قابل بحث و بررسی است و اهالی فن در امور سینما، مذهب و … می توانند بازخوردهای متفاوتی به آن بدهند. اما من تمایل دارم که برداشت خودم را در مورد این فیلم بر اساس آنچه که از کتاب “قدرت حقیقی” نوشته گری زو کاو آموخته ام بنویسم.
گری زو کاو در کتاب قدرت حقیقی خشم را به کوه یخی تشبیه می کند که اگر صرفا به نوک قله برفی آن تمرکز کرده باشی از سراشیبی ها و تپه های آن چیزی نخواهی دید. گری زو کاو می گوید: زیر همه تجربه های خشم طیف وسیعی از تجربه های عاطفی نهفته است. وی معتقد است که اگر در زمان خشم ضمن خودداری از سرکوب مصنوعی آن به آنچه می گذرد نگاه کنی لایه لایه این خشم یعنی همه آن عواطف پنهان را خواهی دید. به عقیده او زیر لایه خشم درد است. درد از دست دادن ها و فقدان ها. لایه بعدی ترس است. او می گوید که “همه خشونت ها در ترس ریشه دارند.” ترس زادگاه همه امیال بی مهر است، امیالی مانند حسادت، کینه توزی، حریص بودن و … در حالیکه یک آدم خشمگین پر قدرت و جسور به نظر می آید گری زو کاو می گوید که آدم خشمگین به شدت ترسیده و وحشت زده است و تمام آن حمله ها، هراسی مهار نشدنی است. لایه بعد از ترس را حسی از ناکافی بودن و بی ارزشی در برگرفته است. “بی ارزشی حسی از تجربه ناتوانی است. از اینکه خودت را بی ارزش می بینی و فکر می کنی مفید نیستی یا دیگران به بزرگی و اهمیت تو آگاه نیستند. در این شرایط شما قدر نیرو، زیبایی و اصالت و ارزش خودتان را نمی دانید و لذا در برابر نتایجی که به بار می آورید مسئولیت نمی پذیرید.”
حال به صحنه ای از فیلم که دیالوگ های آن را به طور کامل برایتان نوشته ام بر می گردیم. روال در فیلم معکوس مسیری است که الان توضیح آن ارائه شد. در این فیلم، مرد جوان بر خلاف مادرش که زنی مذهبی است و مدام آیاتی از انجیل را در مورد دنیا و موضوعات آن برایش می خواند و البته که مرد جوان خود نیز به آنها واقف است در پی موفقیت طلبی و گرفتن تایید از دیگران است. شهرت طلبی و موفقیت خواهی باعث می شود که به دعوت مردی از یک شرکت بین المللی آری بگوید. این رفتارهای جاه طلبانه نمادهایی از حس کافی نبودن و راضی نبودن از مقام انسانی خودش است. در طی این مسیر با از دست دادن همسرش دقیقا در لحظه ای که آن زن دستیار شیطان به او گفت: چقدر ترسیده ای …. وارد لایه ترس شده و با این ترس عمق درد فقدان همسرش را احساس می کند و آکنده از خشم و انتقام به سوی جان میلتون یا همان مرد شیطان نما می رود. در زمان مکالمه اش با جان فریادهای خشمگینانه ای سر می دهد و همین جاست که شیطان به او می گوید: این همون خشمی است که من دوست دارم. بزن! زود باش. این آخرین مرحله ترسه. آخرین مرحله فرار از مسئولیتها. آخرین مرحله تا عریانی کامل.
حال در اینجا سوال این است که چرا شیطان خشم انسان را دوست دارد؟ گری زو کاو در کتاب مذکور می گوید: ” خشم مانع از مهر است و شخص خشمگین را منزوی می کند. در بسیاری از مواقع، خشم موفق می شود عمیق ترین خواسته انسان، یعنی دوستی و همدلی را کنار بزند. خشم، انکار انسانیت دیگران و خود است. خشم رنجی ست که از این باور برآمده که من نمی توانم درک بشوم و ارزش درک شدن را ندارم.” با این توضیحات مشخص است که چرا شیطان به خشم انسان علاقمند است. آیا جز این است که شیطان قسم خورده تا انسان را از خودش که خدایی در درون دارد تا روز قیامت دور نگه دارد؟!
تحقیقات و پژوهش های متعددی در زمینه خشم انجام شده و برای به اصطلاح کنترل یا مهار خشم از دیدگاه اهل فن آن راهکار های بسیاری ارائه شده است. از میان تمام این راه ها من به روش مطرح شده در این کتاب علاقه بیشتری دارم چرا که بدون مبارزه مستقیم و البته بی اثر با خشم می توانی آن را در وجودت ذوب کنی. می دانیم که با هر کس یا هر چیز بجنگی قوی تر و محکم تر می شود. اما در این روش با پذیرش و دیدن لایه لایه این احساس واقعی و انسانی می توانی آن را در خودت حل کنی و به قدرت حقیقی برسی. هر چند لایه های زیرین خشم در همه ما می تواند مشابه باشد اما هر کدام از ما تجربه عاطفی متفاوتی را که بستگی به عوامل زیادی دارد تجربه می کنیم. مثلا برای یکی در لایه ترس تجربه می تواند ترس از دست دادن عزیزان باشد و دیگری ممکن است ترس از دست دادن شغل، اعتبار، سلامتی و … را داشته باشد. در خصوص لایه های دیگر هم به همین صورت است، مثلا در لایه بی ارزشی یکی از خوب نبودن و دوست داشتنی نبودن و عدم تایید دیگران می رنجد و دیگری از ناکافی بودن و ناتوانی. مهم این است که در زمان بررسی خشم خود واقعا به درون خود رفته و احساسات و عواطف شخصی خود را ببینیم. به محض این که عواطف پنهان شده، دیده می شوند بخش بزرگی از مسیر اصلاح به سوی کسب قدرت واقعی طی شده است.
پی نوشت:
- مطالب داخل گیومه از کتاب “قدرت حقیقی” نوشته گری زو کاو و ترجمه خانم فرناز فرود نقل قول شده است.
- فیلم وکیل مدافع شیطان به کارگردانی تیلور هاکفورد محصول 1997 کشور آمریکاست. نویسندگان فیلم نامه جاناتان لیمکین و تونی گیلروی هستند. آل پا چینو در نقش شیطان و کیانو ریوز در نقش کوین ایفای نقش کرده اند. مدت فیلم 144 دقیقه است. من نسخه ترجمه شده آن را در فیلیمو تماشا کرده ام.
- قبلا در سایت مطلبی با عنوان ” چگونه خشم خود را مهار کنیم؟” نوشته ام. اگر موضوع خشم و مهار آن برایتان مورد توجه است، به مطلب مذکور هم سر بزنید.