معرفی کتاب؛ سه شنبه ها با موری

روزی استادم می گفت ما در این دنیا دچار شرطی شدگی های زیادی شده ایم. مثلن برای تولد ها خوشحالانه جشن می گیریم و برای مردن و ترک این دنیا اشک می ریزیم. راست می گوید. در مراسم های پایان مانند مراسم ختم حتا اندکی شادی، حتا حضور یک لبخند بر لب را گناه نابخشودنی و حماقت اجتماعی بزرگی می پنداریم. چه بسا، همین ترک گفتن دنیا بهترین، شادی بخش ترین و آرامش بخش ترین بخش زندگی مان باشد. لحظه وصل به اصل. مرگ دقیقا لحظه ای است که  جان ما به روح و جان عالم وصل می شود. مثل لحظه ای که موجِ آمده به ساحل دوباره به اقیانوس برمیگردد. اگر مرگ را برگشت قطره به اقیانوس بدانیم آیا جشن نمی گیریم؟

کتابی که این روزها خوانده ام و می خواهم درباره اش بنویسم اسمش «سه شنبه ها با موری» است. در مورد اینکه این کتاب رمان است یا یک کتاب خاطره از نوع زندگی نامه نویسی که در جرگه کتاب های ادبیات غیرداستانی جا می گیرد مرددم. اطلاعات موجود در اینترنت هم این تردیدم را بیشتر کرد. برای همین نمی دانم آن را رمان بخوانم یا چه؟ اما می توانم درباره اش بنویسم.

سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم نویسندۀ مشهور آمریکایی در سال 1997 منتشر شده است. داستان کتاب واقعی است. نویسنده خاطرات چهارده سه شنبه دیدار با استاد بیمارش را به رشته تحریر درآورده است. نویسنده با موری شوارتز استاد جامعه شناسی در دانشگاه براندیس واحد درسی روانشناسی اجتماعی را گذرانده است. خلق و خوی استاد به گونه ای بوده که رابطه صمیمی و پر مهری با دانشجویانش داشته است. اما انگار با این یکی صمیمیتی بیشتر داشته است. در روز فارغ التحصیلی میچ، استاد از او می خواهد که با او در ارتباط باشد. اما، میچ بعد از شانزده سال بیخبری، به طور ناگهانی از طریق برنامه تلویزیونی از احوال استادش مطلع می شود. می فهمد که استادش به بیماری سخت و لاعلاجی دچار شده و با مرگ دست و پنجه نرم می کند. از اینرو، بنا بر قول زمان فارغ التحصیلی اش به دیدار استاد بیمار می رود و به درخواست استاد این دیدارها هر هفته تا زمان مرگش ادامه می یابد.

موری شوارتز که معلمی را دوست دارد در بستر بیماری هم با تک دانشجوی مانده در محضرش درسهایی زندگی را به زبان آورده و تلاش می کند این درس ها به گوش همه کسانی که تمایل به رشد، داشتن زندگی معنا دار و کمال انسانی دارند برسد. هر هفته از موضوع خاصی سخن گفته که این موضوعات عبارتند از: دنیا، افسوس خوردن، تاسف، مرگ، خانواده، احساسات، ترس از پیری، پول،عشق، ازدواج، فرهنگ، بخشش، خداحافظی. برای هر یک از این موضوعات عبارات ریبا و جملات قابل تاملی بیان کرده که در پرتو قلم گیرای نویسنده بر جان طالب رشد می نشیند. 

نمی دانم خواندن این کتاب را چگونه توصیه یا پیشنهاد کنم. برای روشن شدن این موضوع مجبورم داستان آشنایی خودم با این کتاب را بنویسم. اوایل دهه هشتاد که من هنوز کارمندی تازه وارد محسوب می شدم، مدیرکلی داشتم که برای من فراتر از مدیر بود. نقشش انگار پدر و روشش بسیار برادرانه بود. تنها کسی بود که در آن روزهای سخت و سیاهم (به یاد هوشنگ ابتهاج) با من همراه بود. یک روز که برای ارائه گزارشی در اتاقش بودم در لحظاتی که موضوع کار اداری مان اتمام یافته و وارد بخش ارتباط پدرانه و پر مهرش با من بود از من پرسید: فیلم دیروزِ تلویزیون رو دیدی؟ گفتم: نه، من تلویزیون نگاه نمی کنم. گفت: فیلمِ خیلی خوبی پخش شد. من اسم فیلم را پرسیدم. گفت: سه شنبه ها با موری. هنوز آن لحن و آن صدا در ذهنم هست. متاملانه و عمیق بود. ادامه داد: روزی که بازپخش می شود حتمن آن را ببین. گفتم: باشه حتمن می بینم. فکر کنم فیلم را هم دیدم اما…

اما الان که فکر می کنم از آن فیلم چیزی به خاطر نمی آورم. سالها گذشت و من مشغول دو مارتن قدرت و شهرت و مشکلات دیگر زندگی ام بودم. تا اینکه در نقطه اوج به این رسیدم که باید آهسته تر شوم. بعد وارد دنیای نوشتن شدم. دنیای نوشتن بدون خواندن اموراتش نمی گذرد. در این دوره لیست کتابهایی که باید بخوانم را از هر جایی که پیش آمد جمع کردم. اما اسم این کتاب که گره خورده به یاد آن مدیر بزرگوار در زندگی ام جوری دیگری نمایان شد. اسم کتاب را ته ذهنم داشتم. یکروز در نمایشگاه کتاب با دیدن آن روی قفسه به وجد آمده و خریدمش. اما برای خواندش منتظر زمان شدم. زمانش که فرا رسید خواندنش را آغازیدم. برای همین است که نمی توانم توصیه اش کنم. امیدوارم دیگران هم در بهترین زمان ممکن این کتاب را بخوانند. اما در کل می توانم به تمامی کسانی که در مسیر رشد، خودشناسی و شناخت زندگی معنادار هستند بگویم که کتاب خوبی است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *