شاید بیماری تازهای باشد. نمی دانم چه مرگم شده، شروعِ غذا خوردنم با شادی و بشکن است. اما همین که به وسط غذا میرسم بغضی گلویم را میفشارد و اشکهایم جاری میشود. آنقدر که به هق هق میافتم.
این حالت با وضعیتی که وسط غذا خوابم میبرد قابل مقایسه نیست.
یادم میآید که یک بار یک ساعت سر میز غذا خوری خوابم برده و کسی نتوانسته بود جا به جایم کند.
یا آن یکی بار دیگر که به صورت همسرم کشیده زده بودم چون که نگذاشته بود همانجا بخوابم و بیدارم کرده بود.
اما این اشک های وسط غذا همه چیز را کوفتم میکند. باید گوگل گردی بکنم. شاید یکی دیگر از این هفت میلیارد خلایق روی زمین این مرض را گرفته باشد. شاید آنرا سندروم معدهی بیقرار یا سندروم معدهی افسرده نامیده باشند.