یادمه خیلی معلمی رو دوست داشتم. عشق به معلم و معلمی هم یادمه از کی تو وجودم جوانه زد. کلاس پنجم دبستان بودم. خانم معلمی جوان و قد بلند و سفید پوست داشتیم که اسم فامیلش عبدی بود. یه خال بزرگ سیاه هم کنار لبش بود. خال سیاهی که نه تنها صورتش رو زشت نکرده بود که حتا الان دارم فکر می کنم بدون اون خال چه شکلی می شد؟ انگار اون خال برای همین صورت بود. مهربون و دوست داشتنی. به همه بچه توجه یکسان می کرد. عاشق کارش بود. من که تا چهارم دبستان سابقه خوبی توی درس خوندن نداشتم با حضور این معلم زندگیم از این رو به اون رو شد. روش کارش اینطور بود که خوب درس می داد و به تکالیف هم اهمیت می داد. یعنی تکالیف رو جدی می گرفت. هر هفته بچه هایی که عملکرد بهتری در طول هفته داشتند رو سرگروه می کرد. دو تا شاگرد به هر نفر می داد. الان که فکر می کنم می بینم در واقع هم محبت می کرده به ما و هم برای خودش کمک حال تربیت می کرده. از اون کلاس بود که منم به خودم امیدوارم شدم. خودشناسی اولیه من از اونجا شروع شد.
من هم چند باری سرگروه شدم. ما سرگروه ها به شاگردهامون دیکته می گفتیم و دیکته های کلاسی شون رو تصحیح می کردیم. اشکالات ریاضی شون رو رفع می کردیم و اگر جایی بود که خودمون هم اشکال داشتیم ما از معلم یاد می گرفتیم و آموخته هامون رو به شاگردها انتقال می دادیم. توی این مسیر آموزش دادن بود که ارتباطات و رفتار اجتماعی رو هم تمرین می کردیم. بعضی ها روحیه همکاری و مهرورزی داشتند و برخی دیگه قلدر و سخت گیر بودن. از این مسیر بود که با خودمون و بقیه آشنا تر می شدیم و کلاس یه جاده یه طرف بین معلم و شاگردها تبدیل نمی شد.
خلاصه این معلم نقطه عطف زندگی من بود. کسی که باعث شد من توانمندی هام رو بشناسم و اعتماد به نفس بیشتری برای ادامه راه زندگی ام پیدا کنم. منم تصمیم گرفتم معلم باشم. اما تقدیر اینطور نشد و من معلم نشدم. الان هم هر جا میرم اولین حدس خیلی ها اینه که معلمم. اما من معلم نشدم و جالبه که الان دیگه اونقدر به معلمی علاقه ندارم. فکر می کنم قراره تمام عمرم رو شاگرد باشم. توی کتابی که امروز می خوندم در مورد معلم نوشته بود. گفته بود معلم خودش باید اول تمام اون مفاهیم رو زندگی کرده باشه تا بتونه درستش رو به بقیه انتقال بده. گفته بود معلم باید خلاق باشد. و واقعا معلمی بدون خلاقیت چقدر فاجعه باره.
نوشته های این کتاب منو به یاد سالهای خیلی دوری در گذشته انداخت که به واسطه یک معلم خلاق مسیر زندگیم تغییر کرد. برخی افراد به واسطه عشقی که به کار و بودنشان دارند در خاطر ما برای همیشه زنده می مونن. نمیدونم اون معلم الان کجاست. اگر زنده اس که باید خیلی پیر باشه. براش آرزوی خیر و نیکی و برکت دنیا و آخرت دارم. از این طریق سپاسگزارم وجودشون هستم.