چند روز پیش مطلبی منتشر کردم با عنوان “عشق یعنی چه؟” همانطور که در آن متن هم نوشته ام محرک نوشتن چنان متنی یک پست اینستاگرامی بود. برای تطابق درک خودم از عشق با اون جمله یک خطی که در اینستاگرام دیدم یک حکایت تعریف کردم. البته از دیروز یه چیزی مثل خوره به جانم افتاده که می گوید تو یک جاهایی رو تند رفتی و بایستی اصلاح کنی. در اولین فرصت سراغ بازنویسی اون متن میروم. اما، از دیروز تا الان همزمانی های زیادی پیش آمده است. من مکرر به متن هایی در زمینه عشق برخورد می کنم. کتابهایی که دیروز می خوندم باز هم جنبه های دیگری از این موضوع را به من فهماند. دو کتاب با دو تا موضوع متفاوت اما یک نگرش مشابه به عشق. این همزمانی ها به من انگیزه داد که همچنان ته ذهنم این موضوع حل نشده را داشته باشم و سطح جان و ذهنم را صبورانه به آنچه برایم روشن می شود گشوده نگهدارم.
من اینطور فهمیده ام که برای خیلی ها عشق معادل دوست داشتن و علاقه است. فرقی نمی کند که موضوع دوست داشتن کسی و یا علاقه به چیزی باشد. با این فهم ذهنم دوباره شروع به تحلیل موضوع کرد و از روش تطبیقی می خواهد به نتیجه ای برسد. تطبیق مفهومی از عشق که در کتاب ها خوانده ام و آنچه الان ازبرداشت عموم می فهمم.
بر اساس آنچه که من در کتاب خوانده ام عشق یک احساس است که به دلیل بالا بودن سطح انرژی از آن نوع احساساتی است که در سطح روح انسان درک می شود. برای درک این چیزی که گفته ام یک مثال میزنم. البته این مثال همین الان به ذهنم رسیده و امیدوارم درست و گویای مطلب باشد. فرض کنید یک آهن داغ را به سمت دستان نزدیک کنند. اولین حسی که خواهید داشت “ترس” است. ترس از سوختن قسمتی از بدنتان. ترس یک حس در سطح ماده است و به اصطلاح در سطح بدن فیزیکی مان هم قابل درک است. اما آرامش و عشق که جزو احساس های با فرکانس بالا و انرژی زیاد هستند در درونتان جایی که روح و جانتان قرار دارد قابل احساس و درک هستند. خب با این توضیح چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم که اکثریت مردم از واژه عشق حسی در سطح بدنی برایشان تداعی می شود و ممکن است آمیختگی روح و جان برایشان قابل درک نباشد. حتی ممکن است بعضی ها بگویند که کسی را از اعماق وجودشان دوست دارند. اما باید دانست که نوع دیگری از حس درونی توسط ذهن و روان است که سطحی پایین تر از روح است. در سطح روح که با اولوهیت ما مرتبط است موضوع این ارتباط کاملا متفاوت است. درک عشق در این سطح بسیار عمیق و چنان که عارفان گفته اند مثل حرارت خورشید سوزنده است. اگر بخواهیم مثالی از این نوع عشق بزنیم که قابل درک باشد، می توان عشق مادر به فرزند را نام برد. هرچند در برابر نقطه اوج آن عشق والا این مثال هم بسیار کوچک است.
راستش را بگویم، من برای امروز موضوع دیگری رادر نظر گرفته بودم اما نمی دانم چطور شد که انگشتانم روی کیبورد خودشان این موضوع را به ضرب گرفته و رقص کنان نوشتند. ته قلبم یک آرزو و یا یک خواسته وجود دارد. آرزویم این است که ای کاش واژه عشق را تعریف مجدد کنند و برای آنچه غیر از این حس والا وجود دارد یک واژه دیگر به کار ببرند. من چرا اینقدر حساس شده ام. نمی دانم؟