امروز یاد گرفتم که دنیای نوشتن، دنیای شادی و رضایت درون است. امروز یاد گرفتم که کتاب همان چیزی است که مرا خوشحالی می کند. فکر نمی کردم خواندن کتابی که خودم آن را نوشته ام اینقدر هیجان انگیز باشد. کتابی که تبدیل به یادگاری شده از بهترین دقایق عمرم. دقایقی که به جای انجام هر کار دیگری، صرف نوشتن این کتاب شده است. کتابی که بدون چشم داشتِ نام و نشانی و بدور از سودایِ سود و زیانی، نوشته شد تا آن دقایق طلایی ماندگار بمانند. کاری که راهم را به سوی خودشناسی هموار کرد.
بعد از چند ماه، امروز نسخه ویرایش شده کتابم را از ناشر عزیزی که کتاب جهت ویراستاری و سایر امور به او واگذار شده بود، دریافت کردم. راستش بعد از گذشت چند ماه موضوعات نوشته شده را فراموش کرده بودم، اما با خواندن متن ویرایش شده به عنوان نسخه اول کتاب هیجان عجیبی را تجربه کردم. حالتی که احساس می کردم روحم در جایی بسیار عالی خوش و خرم است. واقعا احساس خوشحالی عجیبی داشتم. امروز شادی و رضایت را از بودن خودم به تمام معنی احساس کردم. الان می توانم شاهد تجربه عملی از حس غرقگی و رضایت در درونم باشم.
از اینکه ایده نوشتن این کتاب را جدی گرفتم و بدور از کمال گرایی به ندای درونم پاسخ آری داده و عملگرایانه در مسیر نوشتنش قرار گرفتم، خیلی خیلی خوشحالم. این یادداشت را برای این می نویسم تا اگر دوست و همراهی دید و چنین فکری در سرش داشت که آن را با شلاق سرزنش پس می زد یا با رویای کمال گرایی و خیال بهتر شدن، خودش را مجبور به صبوری کرده، بخواند و انگیزه حرکت را در خودش زنده کند.
با این کار که ثمره غلبه ام بر کمال گرایی بود متوجه شدم که انتظار برای برای بهتر شدنِ وضعیت نیتجه اش همیشه دست خالی ماندن و حسرت است. اما انجام دادن و حرکت کردن و به ثمر رساندن حتا در حد یک کار متوسط تنها چیزی است که شور و شوق را به زندگی می آورد.