امروز یاد گرفتم که دنیای نوشتن، دنیای شادی و رضایت درون است. امروز یاد گرفتم که کتاب همان چیزی است که مرا خوشحالی می کند. فکر نمی کردم خواندن کتابی که خودم آن را نوشته ام اینقدر هیجان انگیز باشد. کتابی که تبدیل به یادگاری شده از بهترین دقایق عمرم. دقایقی که به جای انجام […]
یکی از اهداف مهم 1401 من حضور بیشتر در فضای وبلاگ نویسی و ارتقاء وضعیت سایتم است. این سایت را اسفند 1399 طراحی کرده ام اما مشغله های گوناگون از قبیل موضوعات مربوط به کار و زندگی باعث شده بود که این خانه ای که ساخته ام را فراموش کرده و صرفا گه گاهی در […]
امروز داستان کوتاهی از چخوف می خواندم. نام داستان را “انگور فرنگی” گذاشته است. کتابی که می خواندم اسمش “بهترین داستان های کوتاه چخوف با ترجمه و مقدمه احمد گلشیری” است. خوبی اینجور کتاب ها این است که داستان هایش کوتاه هستند و بسته به زمان در اختیار یا شرایط روح و روانم که روی […]
نخستین آشتی که مهم است، از جان کسانی سرچشمه می گیرد که به رابطه و و حدتشان با کیهان و همه نیروهای آن پی برده و دریافته اند مرکز کیهان در روح بزرگ سکنی دارد و همین مرکز در واقع همه جا در درون یکایک ماست. بلک الک امروز صبح حین مطالعه وقتی چشمم به […]
پیاده روی های من شنبه و جمعه نمی شناسن. این یه تعهد به سلامتی خودم است که باید هر روز انجامش بدم. از خواب که بیدار شدم، خیلی حال و حوصله نداشتم. فهمیدم اگر این کار رو به ساعت های بعد موکول کنم حتمن بین تمام کارهایی که بایستی انجام بدم، حذف خواهد شد. لباس […]
دختر نوجوانی به نام رُبی تنها فرد شنوای خانواده است که همه کر و لال هستند. کر و لال بودن پدر، مادر و برادرش باعث شده که از زمانی که او حرف زدن را یاد گرفته است به عنوان مترجم یا در واقع واسطه بین آنها و مردم اجتماع کارکند. این وضعیت باعث وابستگی خانواده […]
دیروز، بعداظهر خسته و خواب آلود محل کار را به قصد خانه ترک کردم. هر روز ناچارم که خیابان باب همایون را برای رسیدن به مترو پیاده طی کنم. دیروز حال عجیبی داشتم. هوا خوب بود. نه گرم، نه سرد. آسمان مهربان و پذیرا. من هم مثل هر روز سلانه سلانه به سمت مترو در […]
هفته پیش با همکارم در مورد موضوعی صحبت می کردم. احساس کردم مدام حرف مرا قطع می کند و بیشتر از حرف های من، نتیجه برایش مهم است. به این حسم بها دادم و با تعیبر و تفسیرهای کمتر رفتم سر اصل مطلب و نتیجه را گفتم. در کمال تعجب فهمیدم که اصلن خوشش نیامد […]
این روزها مشغول خواندن داستان های کوتاهی به قلم آنتون چخوف هستم. خوبی داستان کوتاه این است که اگر وقت مناسب برای خوندنش اختصاص بدهی در یک نشست یک داستان می خوانی. انگار تمام جام را یکسره سر کشیده باشی می فهمی که چه خواندی و لذتش را میبری. حالا اگر این داستان کوتاه از […]
بین مشاجره های پدر و مادرم، پدر بود که تنبان خودش را تا بالای ناف می کشید و با چشمهای سرخ و گرد شده می گفت:” حلال زاده به داییش میره.” مامان هم کوتاه نمیآمد و چند نسل بابا را به تصویر می کشید. عاقبت جر و بحثشان هم همیشه با گریه مامان تمام […]