شروع رمان و داستان ها چه جاذبه ای برای شما دارد؟ آیا از آندسته افراد هستید که شروع خوب یک داستان برای ادامه مطالعه اش برایتان مهم است یا کتاب به هر طریقی که شروع شود شما پای خواندن تان می ایستید؟
در روش هایی که برای تقویت مهارت نویسندگی بیان شده به روش توجه به شروع رمان و داستان ها هم اشاره شده است. من از زمانی که با این روش آشنا شده ام این کار را انجام می دهم. چند پاراگراف اول رمان یا داستان را به دقت مطالعه کرده و گاهی هم از روی آن ها رونویسی می کنم. رمان “قمار باز” نوشته داستایوفسکی یکی از این رمان ها بود. قبل از این که وارد جزئیات شروع رمان قمار باز بشوم بهتر است که از مزیت های این روش هم حرفی بزنم.
وقتی با دقت و توجه ویژه خودتان شروع یک رمان را مطالعه و یا از روی آن رونویسی می کنید در واقع، تمرکزتان را روی موضوع آن کتاب بیشتر خواهید کرد. در حین مطالعه متن، شما به تدریج به پاسخ برخی سوالات اولیه تان می رسید. این کار به شما در درک مطالب و انگیزه برای پی گیری موضوع مطالعه کمک می کند. اما برویم سراغ شروع رمان قمار باز.
رمان قمارباز که عنوان فرعی آن “از یادداشت های یک جوان” است در واقع یادداشت های روزانه یک مرد جوان بیست و پنج ساله است که به عنوان معلم سرخانه در خانه یک ژنرال روسی کار می کند. بنابراین شروع رمان هم یادداشت یک روز این جوان است و البته یادداشتی که با یادداشت هایی که به دنبال آن می آیند خوراک لازم را برای نوشتن یک رمان تهیه می کند. در بخش آغازین رمان نویسنده تقریبا تمام شخصیت های موثر در موضوع داستانش را معروفی می کند. وقتی رمان را تمام می کنی و دوباره به قسمت شروع آن بر میگردی متوجه می شوی که چند نکته مهم و اساسی که رمان در پی آن ها بوده است در همین شروع منسجم و زیبا آورده شده و برای خواننده از قبل زمینه چینی شده اند.
بعد از نوشتن شروع چندین رمان و داستان فهمیدم که حجم و اندازه مشخصی برای این قسمت داستان وجود ندارد. البته در رمان قمار باز به دلیل وجود شخصیت های زیاد و نوع رمان که در ژانر کلاسیک است و معمولا بسیار بلند نوشته می شوند، این بخش رمان کمی طولانی تر از حد متوسط بود. در برخی از رمان های اخیر و مدرن شروع کوتاه و در حدود دو سه پارگراف هم وجود دارد. برای ادامه بحث جملاتی از شروع رمان قمارباز را در اینجا ارائه می کنم:
” عاقبت از سفر دو هفته ای ام بازگشتم. گروه ما از رولتنبورگ بازگشته بودند. خیال میکردم با بی صبری منتظر من اند، ولی اشتباه کرده بودم. ژنرال بسیار بی خیال به نظر می رسید از سر نخوت چند کلمه ای با من حرف زد و بعد مرا به خواهرش حواله کرد. پیدا بود که توانسته بودند پولکی وام بگیرند. …” در این قسمت برای من خواننده نوعی کلی سوال ایجاد شد، از جمله سفر دو هفته ای چی بوده؟ ژنرال کیه و چرا با این آدم این رفتار سرد رو داره و …
چند جمله پایین تر می گوید: “پولینا پاولیویچ وقتی مرا دید پرسید که این همه وقت کجا بوده ام. ولی منتظر جوابم نشد و رفت؛ البته به عمد. ولی من هر طور شده باید سنگ هایم را با او وابکنم. شورش را درآوره. دلم از دستش پر است….”
این هم یک معرفی دیگر از شخصیت مهم و تاثیر گذار در رمان. این شخصیت در رمان هدف اصلی نویسنده است. البته این نوع برخورد با توضیح و تفسیرهای بیشتر در باره آن تا پایان رمان ادامه دارد و پایان رمان خیلی وابسته به موقعیت و حال و روز این شخصیت است. همین شروع برای من خواننده کافی بود تا روی پولینا در سایر بخش های رمان حساس باشم.
چند جمله بعد از این معرفی و حرف های دیگرش می نویسد: “اما، پایین پله ها که رسیدیم از بالا صدایم کردند، به دفتر ژنرال احضار شده بودم. لازم دیده بود نگران باشد که من بچه ها را کجا به گردش می برم. … ” در این قسمت نقش خودش در رمان را به عنوان معلم سرخانه معرفی می کند و از گفتگویی که بین او و ژنرال شکل می گیرد به خواننده می فهماند که قمار و میز رولت و نگاه ژنرال به این جوان و کلا موقعیت او در این خانه چگونه است. البته ماجرا احضار شدنش و رفتن پیش ژنرال را به تفصیل می گوید و با قطع ناگهانی حرفهای بین خود و ژنرال با این چند سطر آخر داستان را برایت هیجان انگیز و خواستنی می کند تا تو مشتاق باشی و ببینی در پایان داستان چه خواهد شد. در زیر پاراگراف مورد نظر را نیز به طور کامل می نویسم:
“قبل از ناهار که با بچه ها به هتل بازگشتم به موکب چنین و چنانی برخوردم. دار و دسته ی ما بودند که نمی دانم به تماشای کدام ویرانه می رفتند. دو کالسکه ی بسیار فاخر و اسب های بسیار عظیم. مادمازل بلانچ در یک از کالسکه ها بود با ماریا و پولینا. مردک فرانسوی و آقای انگلیسی و ژنرال سوار اسب، کالسکه را همراهی می کردند. رهگذران به تماشا ایستادند. اینها با این بازیهایشان توجه همه را به خود جلب کرده بودند. ولی این کارها برای ژنرال عاقبت خوبی نخواهد داشت.”
در این پارگراف حیرت آور هم به معرفی سایر شخصیت های رمان پرداخته و در دو خط تمام آنچه در رمان کش و قوس دارد و آن رفتارهای تجملاتی و پر سرو صدای ژنرال و اطرافیانش است را بیان می کند. البته برای من خواننده این پیش بینی نویسنده که به زمان آینده بیان شده است خیلی پررنگ و حساس می شود. تا پایان داستان این جمله کلیدی نویسنده بارها به یاد خواننده می آید که انگار راست می گفت عاقبت خوبی پیدا نکردند.
حس می کنم که به عنوان اولین کار در زمینه ی نوشتن برای شروع یک رمان، کار کامل و بی نقصی انجام نداده ام اما می دانم که از انجام این کار حس خوبی دارم. تلاش می کنم این روش را برای فهم و درک کتاب هایی که می خوانم ادامه بدهم.