بهشت و جهنم در این روزگار؛ حکایت قاشق های دسته بلند

آیا برای شما هم این سوال پیش آمده که بهشت و جهنم چه جور جایی هستند؟ به نظر شما بهشت و جهنم چه شکلی اند؟ آیا شما هم معتقدید که مکانی به نام بهشت وجود دارد و در مقابل آن مکانی دیگر به نام جهنم؟

مشغول خواندن کتاب “مامان و معنی زندگی” نوشته اروین یالوم هستم. این اولین کتابی است که از یالوم می خوانم. از سبک نوشتنش خوشم آمده. کتاب پر است از داستان و تمثیل و حکایت. حالا به توصیه های شاهین کلانتری در مورد استفاده از داستان در کتاب ها حتی کتابهای غیرداستانی پی می برم. داستان ها و حکایت ها فهم مطالب رو راحت می کنند. اینجاست که می فهمم داستان نوشتن زیر بنای نویسندگی است. حکایتی که در این کتاب توجه ام را به خودش جلب کرد این بود:

حکایت کردند که مرد با خدایی از خدا می پرسد که بهشت و جهنم چجوری هستند؟

خدا مرد را به سمت دو اتاق راهنمایی می کنه و در یک اتاق رو براش باز می کنه و میگه: اینجا جهنم است.

مرد با خدا به داخل اتاق نگاهی می کنه و می بینه داخل اتاق یک میز گرد بزرگ هست که روی اون یک ظرف خورش خوش عطر وجود داره. از بوی خوش غذا آب دهان مرد با خدا راه می افته. می بینه دور تا دور میز مردمان لاغر و نحیفی نشسته اند و با قاشق هایی با دسته بسیار بلند در دست مشغول خوردن غذا هستند. دقت که میکنه می بینه این مردم بیچاره با این قاشق ها که بلندتر از بازوان خودشون هست نمی تونن غذا بخورند. چهره های ناامید و مفلوک و گرسنه شان این رنج را نمایان کرده است. مرد با خدا از دیدن این فلاکتشون ناراحت میشه.

خدا میگه: خب بریم بهشت رو هم نشونت بدم.

در اتاق دیگه رو باز میکنه و میگه: اینجا بهشت است.

مرد با خدا به داخل اتاق سرک می کشه و همون صحنه اتاق قبل رو می بینه. یک میز گرد بزرگ که یک ظرف خورش خوش عطر روشه و مردمانی چاق و تپل و خندان دورش نشسته اند و همون قاشق های دسته بلند رو به دست دارند. مرد با خدا متعجب به خدا نگاه میکنه که اینها در وضعیت مشابه با قبلی ها چرا اینقدر خوشحالند؟

خدا میگه: موضوع ساده است، فقط مهارت میخواد. اینها یاد گرفته اند که به جای خودخواهی و تنها فکر کردن به خودشون غذا را به دهان همدیگر بگذارند.

با خوندن این حکایت افکار و سوالات زیادی از ذهنم گذشت. انگار فهمم از آنچه تا الان از این موضوع داشتم یه تکون خورد. یاد کتاب زبان آدم افتادم که آدم ها برای ارتباط برقرار کردن و ایجاد همین چیزی که الان ما باهاش داریم به همدیگر اطلاعات مون رو انتقال میدیم چه زحماتی متقبل شدند. زحماتی که ما الان تو این نقطه هرگز نمی بینمشون و درک شون نمی کنیم. برای درک برخی مفاهیم هم حتما لازمه بوده که برای انسان اون موقع از روش مکان سازی و تجسم استفاده کنند. اما این نوع شناخت، نسل به نسل در ما پایدار مونده و هنوز که هنوزه خیلی ها فکر می کنند که بهشت یک مکانه با اون مشخصاتی که همه ما می دونیم. این حکایت به من گفت بهشت رو ما می سازیم با افکار، گفتار و رفتارمون. اونجایی که این سه گانه سرنوشت ساز رو در یک راستا قرار نمی دهیم و به اصطلاح به هم دروغ می گوییم یعنی به جای راستی، ناراستی را انتخاب می کنیم احتمال بودن در وضعیت اتاق اول را بیشتر می کنیم و بر عکس. در این دنیایی که همه چیز به نفع پنهان کردن راستی و درستی داره برنامه ریزی میشه آیا وضعیت اتاق دوم در خطر نیست؟

نکته دیگری که در این حکایت برای من جلب توجه کرد، گرد بودن میز بود. تطابق گردی میز با گردی کره زمین. یعنی، خوشبختی ما درکنار خوشبختی تمام مردم دنیاست و این قشون قشون کشی های سیاسی و تفکیک های جغرافیایی نتیجه ای جز بزرگتر شدن اتاق اول ندارد؛ یعنی جایی که ملت ها روی یک میز به فلاکت همدیگر خیره می شوند.

 

2 thoughts on “بهشت و جهنم در این روزگار؛ حکایت قاشق های دسته بلند

  1. مریم حسنلو says:

    این روزها ذهنم درگیر مخلوق و خالق است و شدیداً درگیر یک سری از رفتارهای که مرا عمیقاً به فکر فرو می‌برد، از خوانش متن زیبا‌تون چیزهای برایم یادآوری شد که فراموش کرده بود. سپاس خانم بختیاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *