4 دلیلی که می گویند چرا خودشناسی سخت است

از سقراط حکیم خواستند که فرامین فلسفه را در یک جمله خلاصه کند و بگوید نهایت این همه فلسفه بافی چه می شود. سقراط  در پاسخ گفت: «خودت را بشناس.»   

 

همین یک جمله کوتاه، دنیایی از گفته ها و ناگفته هاست که اهمیت آن بر هر کس وقتی ظاهر و هویدا می شود که ببیند با وجود همه تلاش ها به جایی که    می خواسته نرسیده است. یا کاری اشتباه انجام داده که امکان جبرانش وجود ندارد. حتا آن درد می تواند این باشد که همسری انتخاب کرده که مناسبش نیست. یا غذایی خورده یا به جایی سفر کرده که دوست ندارد. تمامی این موضوعات بدون توجه به خرد و کلان بودن موضوعاتشان مربوط به خودشناسی هستند. تا کسی خودش را نشناخته باشد، یعنی نداند که ماهیت وجودی او چیست هرگز به لحظه سرخوشی از بودنش دراین دنیا نمی رسد و چه بسا خود و دیگران را به زحمت بیندازد. بالاترین هدف در زندگی انسان ها رسیدن به خوشبختی و شاد زیستن است. پس، تا خودمان را نشناسیم محال است به این هدف والا برسیم.

 

اما خودت را بشناس آنقدرها هم که به نظر می رسد ساده نیست. چرا که اگر ساده بود اکثریت مردم به آن اقدام نموده و به اهداف والای زندگی شان می رسیدند. خودشناسی کاری بس دشوار است و همین دشواریش باعث می شود که فقط تعداد اندکی “انسان بودن” را تجربه کنند و بعد از تلاش و مشقت های بسیار به عنوان انسان، تولد دوباره ای را تجربه کرده و مانند نوری در تاریکی مسیر سفر زندگی دیگران باشند. قصدم این نیست که با گفتن این مطالب باعث ناامیدی و دلسردی علاقمندان به این راه دشوار باشم. هدفم این است که با نگاه واقع بینانه به موضوع خودشناسی و درک دشواری هایش زمینۀ ایجاد یک تعهد عمیق را بوجود آورده تا بتوان با تمرکز بر راه های رفع و گریز از آن مشکلات در این مسیر ثابت قدم و هشیار ماند.

دلایلی که می گویند، چرا خودشناسی سخت است:

 

  1. خودشناسی کاری مرتبط با درون است.

 بر خلاف تربیتی که ما انسان ها طی میلیون ها سال داشته ایم و برای بقا و زنده ماندن همواره متوجه عوامل و خطرات بیرون از خودمان بوده ایم، خودشناسی کار در میدان وجود خودمان است. جایی که یا خیلی کم می شناسیمش؛ آن هم به لطف سالها تلاش درعلم و تحقیق یا اصلن نمی شناسیمش. تغییرمنظر نگاه از بیرون به درون از طریق یک سوئیچ و کلید حاضر و آماده انجام نمی شود. این تغییر به خودآگاهی و هشیاری نیاز دارد که خود راهی بسیار مهم و طولانی است.  

 

  1. مغز انسان پیچیده است و پیچیدگی ذهن و مغز برای ما قابل فهم نیست.

منظورم از این مطلب این است که ساختار ذهنی هر کس متناسب با ساختار روانی و وجودی خودش است که بسته به زمینه های زیستی و تربیتی اش رشد پیدا کرده است. درست است که یک واژه یا یک چیز ظاهری نسبتا برابر برای همه دارد اما آنچه که ذهن های مختلف از آن واژه یا چیز می فهمند و برداشت می کنند، کاملا متفاوت است. مثال ساده آن این است که یک گل رز برای من با توجه به زمینه آشنایی ام با آن معنایی بسیار متفاوت با همین گل برای شخص دیگر دارد. ممکن است در یک فرهنگ این گل را نشانه شکوفایی و شادی بدانند و مردمان در فرهنگ دیگر همین گل را برای خاتمه و پایان چیزها از جمله زندگی در نظر گرفته و از آن برداشتی غم انگیز داشته باشند. این انتزاعی بودن عملکرد ذهن باعث می شود که راه و روش مشخصی برای خودشناسی بوجود نیاید. این در حالی است که اکثر ما به این موضوع بی توجه هستیم و فکر می کنیم آنچه من می دانم را دیگری هم می داند و می فهمد. همین تفاوت اگر برای دشواری فهم مطالب خودشناسی قابل درک باشد به ما می آموزد که در مسیر خودشناسی ما باید با قطب نمای خودمان حرکت کنیم و انتظار برای داشتن رهبری یگانه در این راه انتظاری عبث است.

 

  1. خودشناسی موضوعی زمان بر است و تا آخرعمرادامه دارد.

خودشناسی موضوعی نیست که مورد نیاز و یا در چهارچوب فکری همۀ انسان ها باشد، اما اگر کسی به این حوزه پا گذاشت نمی تواند بگوید که به زودی آن را انجام خواهم داد و تمامش می کنم. انگار اینطور است که برای ورود به این راه یا خودت تصمیم می گیری که بیایی و خودت را بشناسی یا آورده می شوی. در رمان گتسبی بزرگ، گتسبی از مهمانش می پرسد آمده اید یا به اینجا آورده شده اید؟ و به کنایه اضافه می کند که البته خیلی ها به اینجا آورده می شوند. این حرفش مرا یاد قدم گذاشتن در راه خودشناسی انداخت. بسیار کم اند انسانهایی که از روی عقل و هوش و فراست خود به این مسیر کشیده می شوند. این در حالی است که بسیاری از افراد به واسطۀ درد یا بیماری سخت و لاعلاج، سختی های مادی و یا حتا بد خواهی دیگران در این مسیر قرار می گیرند. اما نکته این است که این راه چنان بی پایان است که از این افراد آمده هم تنها آنهایی خواهند ماند که بی پایانی آن را پذیرفته و به شوق شناخت بیشتر خود در آن غوطه ور شوند.

 

  1. تلاش برای رسیدن به هر نتیجۀ از پیش تعیین شده در این مسیر بی نتیجه است.

میزان پیشرفت تان در مسیر خودشناسی قابل اندازه گیری نیست. فرمول و معیار خاصی وجود ندارد تا به شما بگوید که شما توانسته اید خشم تان را شناخته و در خودتان حل کنید. چرا؟ چون خشم یکی از عواطف مهم انسانی است که نداشتنش نه نشان بهتر بودن و سلامت که بیان گر ناکامل بودن است. و اگر هم موفق به شناختش شده اید نمی توان درک کرد که به اندازه عدد 4 یا عدد 8 بوده است. در بسیاری از موارد ما تلاش می کنیم که کارهایمان را قابل اندازه گیری کرده و رشد و پیشرفت مان را سنجش کنیم. اما خودشناسی راهی است که به هیچ رو قابلیت سنجش ندارد مگر به معیار رضایت درون که آن هم فقط برای خود فرد قابل درک است.

مطابق آموزش های که طی سالها زندگی دیده ایم، اکثر ما عادت داریم که طی یک دوره زمانی مشخص به هدف معین و معلومی برسیم و آن را به عنوان دستاورد تلاش های چندین ساله مان اعلام کنیم. خودشناسی مقوله ای است که در این دسته از اهداف و دستاوردها نمی گنجد. ما تا آخرین لحظات زندگی مان در حال یادگیری و آموختن هستیم و همین یادگیری ها سبب تغییر آیتم هایی در افکار، رفتار و کردار مان می شود. لذا دستاورد طلبی وتعیین هدف معین در خودشناسی نامعقول و نشان از عدم شناخت این مسیر دارد.

 

اینها دلایلی هستند که به نظر می رسد طی کردن مسیر خودشناسی را سخت می کنند، اما به معنی گریز از این دایره نیست. تنها راه غلبه بر این سختی ها این است که بپذیریم راه سخت است، اما پایانی پر از رضایت درون، خوشبختی و شادی دارد. همین نتایج ارزشمند باعث می شود که هر چند کند و به سختی در این راه قدم برداریم، اما هر بار با باز شدن شکوفه ای از وجودمان که به بار نشستن گلِ آشنایی با خود می انجامد راه را تا لحظه وصل به ابدیت جهان، شادمانه طی کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *