مدتی است در کتابهایی که می خوانم به یک چیز واحد می رسم. آن چیز هم این است که من و تو و درختان و دریاها و جنگل ها و … همه و همه یکی هستیم. منشاء وجودی مان یک چیز است و این یکی بودن و درک آن راز خوشبختی وسعادت است. اما در دنیای واقعی همۀ ما عادت کرده ایم به دوگانه پروری. به تقسیمات متعددی از جمله، سیاه و سفید؛ نور و تاریکی؛ قوی و ضعیف؛ خیر و شر و هزاران نمونه مثال اینچنینی دیگر. اما پیام خودشناسی و راه رسیدن به خود واقعی درک همین یکپارچگی است. فکر می کنم در پست های قبلی در بارۀ این موضوع باز هم نوشته ام. مثلن این پست را ببیند.
اما کتابی که امروز می خواندم به نحوی زیبا و کامل این موضوع را مطرح کرد. خودم از خواندنش حس خوبی داشتم و درک عمیقی برایم داشت. از این جهت تصمیم گرفتم بخشی از یک پاراگراف ازمتن این کتاب را با شما به اشتراک بگذارم. کتابی که درباره اش حرف میزنم عنوانش “ژرفای زن بودن” نوشتۀ «مورین مورداک» و ترجمه خانم سیمین موحد است.
چند سطری از کتابِ ژرفای زن بودن:
«گناه دوگانه گرایی روان انسان را تیره و تار می کند و نگرش های او را نسبت به ذهن، جسم، روح، زنان، مردان، کودکان، حیوانات، طبیعت و معنویت آلوده می سازد. انسان ها عقاید و افراد را به سلسله مراتبی از خوب و بد، ما و آنها، سیاه و سفید، درست و نادرست تقسیم می کنند. آن ها روح را از ماده، ذهن را از جسم، علم را از هنر، خیر را از شر، زندگی را از مرگ، زنان را از مردان، چاق را از لاغر، جوان را از پیر و سوسیالیست را از سرمایه دار جدا می کنند. آن ها دیگری را دشمن می بینند و انتقاد و قضاوت و قطب بندی هایی را که خود خلق کرده اند خردمندانه می پندارند و توجیه می کنند. این نوع قطب بندی برخی افراد را فقیر، جاهل و ناتوان نگه داشته، در حالی که دیگران را قادر ساخته تا ثروتمند، مرفه و قدرتمند باشند. این قطب بندی به برخی ملت ها اجازه داده تا بر مردمی که عقاید مذهبی یا دیدگاه آن ها از واقعیت را دوست ندارند سلطه جویی کنند. … غرور و تکبر بشر مانع از این است که انسان ها بدانند همه یکی هستند و در کنار هم و در امتداد زنجیره حیات زندگی می کنند. قطب بندی باعث می شود تا انسان، دیگری را همچون «شیئی» ببیند.»
«تیچ نات هان، آموزگار بودیست ویتنامی به ما می آموزد که هیچ دوگانگی نمی تواند وجود داشته باشد. هیچ خویشتن جدایی در کار نیست. همه ما به طور متقابل به هم وصل هستیم. همه ما با هم هستیم. برای با هم یکپارچه بودن با چیزی یا یکی بودن با چیزی باید آن را درک کنیم. باید وارد آن شویم. امکان ندارد بتوانیم بیرون بایستیم و تماشا کنیم.»
درک این یکی بودن با وجود سخت بودن آن ممکن است در کسری از ثانیه در وجود یک فرد ایجاد شود. برای درک آن نه به قوۀ تفکر و تخیل نیاز داریم و نه به ادارکی بس فلسفی. همین قدر که درک کنیم اگر تاریکی نباشد چه درکی از نور خواهیم داشت نکته خودش را افشا می کند.