سوال میکند: کار کردن در اداره خوب است؟
جواب میدهم: بستگی دارد به یک چیز خیلی مهم.
میپرسد: آن یک چیز چیست؟
میگویم: اگر وقت داری با من همراه شو تا آن را لابه لای داستان خودم برایت بگویم.
میگوید: وقت دارم. مشتاقم که بشنوم.
تصور کن یک دختر بیست و دو ساله هستی که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شدی. دختری که هزار تا امید و آرزو برای پیشرفت خود و کشورش در زمین دل و ذهنش کاشته. این دختر که کارمند شدن در خانوادهاش یک تجربه جدید است، چه میداند که اداره چطور جایی است. بعد از کلی در زدن و روبرو شدن با درهای بسته حالا که دری به روی او باز شده خوشحال و سپاسگزار در آنجا حاضر میشود. همان روز اول با خاله خودپسندی مواجه میشود که تمام آمال و آرزوهایش را مچاله میکند و دور میریزد. او چه میداند که کسانی که قرار است با آنها همکار بشود چه کسانی هستند. فکر میکند همه مثل پدر و مادرش هستند و برای او خیر و صلاح را میخواهند. همین خوش نیتی باعث میشود که مثل توپ فوتبال در زمین بازی بدخواهی و قضاوت آنها گیر بیفتد. هر بار هم که گیر میافتاد میفهمد که تنها یک راه برای نجاتش هست. تا پایان داستان با من بیا تا راه را برایت فاش کنم.
هیچ کس منتظر ورود تو نیست
کسانی که قصد ورود به یک محیط کار جدید را دارند همیشه، در دلشان کلی عشق و دلخوشی وجود دارد. حس میکنند که وارد جای جدید و موقعیت اجتماعی جدید میشوند که ضمن تحولی در زندگی خود باعث تحولی در جامعهشان میشوند. همیشه هم در این افکار درجهای از خیالبافی وجود دارد. برعکسِ این جماعت آنهایی هستند که قبلن به آن محیط وارد شده و به قول معروف از قدیمیها محسوب میشوند. به نظر آنها هر ورودی جدید یعنی جای تنگتر، اضافهکار کمتر و احتمالن رقیب تازه نفس بیشتر که آنها دوست دارند سر به تنش نباشد.
نه فکر کنی این داستانی است که فقط در مملکت ما باب است. نه. در اقتصاد نظریهای داریم به نام نظریه درونیها- بیرونیها. پژوهشگران اقتصاد کار کلی فسفر سوزاندهاند تا نقش این موضوع را در تولید و بهرهوری محیطهای کاری بررسی کنند. حالا کم و زیاد هم دارد و البته بسته به مسائل فرهنگی نحوه اعمال آن متفاوت است.
روز اول ورودم به اداره قرار بود در اتاق خانمی به سن و سال مادرم جا بگیرم. صبح به تشویق پدرم زود از خانه بیرون زدم. وقتی رسیدم اداره هنوز سرویس کارکنان نرسیده بود. من دم در اتاقی که باید آنجا ساکن میشدم ایستادم. زن مغرور و بداخلاق با ابهتی وصف ناپذیر راهرو را پیمود و درب اتاقش را با سرگمههای در هم گره خورده باز کرد. دقایقی بعد از ورود او تا خواستم وارد اتاق بشوم به من گفت: «بیرون باش. این اتاق من است. آقای مدیر کل غلط کرده که آدرس اتاق من را داده…» از این همه مهربانی و فهم در شگفت مانده بودم.
پس خیالت را راحت کنم و با صراحت به تو تاکید میکنم که برای ورودت هرگز گاو و گوسفندی سر نمیبرند. تو مراقب باش که خودت را سر نبرند و این کار بازهم فقط در یک صورت مقدور میشود که …
هر چه بیشتر خودت باشی، بیشتر ضربه میخوری
حتمن قبول داری که با اینکه پدرِ تو و عمویت بچههای یک پدر و مادرند اما چهارچوب رفتاری در خانوادههایتان متفاوت است. میدانیم که این چهارچوب از قبل و به مرور زمان شکل گرفته است. حالا تو وارد محیط کاری میشوی که آن چهارچوب فکری و رفتاریش بر اساس مقررات و قوانین خاص و در طول زمان شکل گرفته است. تو برای این محیط مثل چوب پنبهیی سبک هستی که روی آب میماند و همه او را میبینند. هر کاری که میکنی نمایان است. هر حرفی میزنی منعکس میشود. بعد از مدتی ممکن است تو هم مجاب شوی که برای این همه نمایان نبودن بهتر است درسیستم حل شوی و به قول معروف همرنگ جماعت بشوی وگرنه ضربههای این متفاوت بودن پایان ناپذیرند.
هر چه بیشتر کار کنی، کار بیشتری بارت میکنند
روزهای اول که میروی سر کار ذوق داری که کار کنی و کارهای بیشتری یاد بگیری. موتورت هنوز داغ نکرده است. هر کاری که بگویند را با شوق انجام میدهی و این باعث میشود که بشوی آچار فرانسه هر جای لنگ. اگر متوجه مدل برخوردت نباشی یک دفعه به خودت میآیی و میبینی که شصت هفتاد درصد اداره دستشان توی جیب مبارکشان از این اتاق به آن اتاق به شایعه پراکنی و مفت گویی مشغولند و تو تنها کسی هستی که وقت سرخاراندن نداری.
هر چه خلاقتر باشی، منفورتر میشوی
اگر بشر باشی بالاخره یک روز دلت برای خلاق بودن و انجام کار نو تنگ میشود. مثلن توی همین محیط کار بویژه اگر اداری و دولتی باشد، تو شاهدی که کاری بسیار ساده به روشی حماقتوار و غلط انجام میشود. شما از روی سادگی و نادانی صرفن بدلیل اینکه چاکرای خلاقیتت قلقلکت داده که راه درست که هم کوتاهتر و هم درستتر و هم به صرفهتر این است دهان باز میکنی. نه طمع پول و پاداش داری نه جاه طلبیِ گرفتن پستی و جایگاهی فقط خارش بیموقع مخزن خلاقیت باعث میشود که دهانت را باز کنی و راه خلاقانهات را فاش کنی. بعد از این فاش گویی هر چه حرف بد و ناسزا و تهمت است نثارت میکنند. آنوقت، اولین کسی که زبان باز میکند خودت هستی که توی آینه به خودت فحش میدهی و میگویی لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود…
راه حل نجات از این مصیبتها
بعد از سالها کار کردن و ضربههای کاری و غصه خوردن با خودم میگویم اگر فلان جا خودم را بهتر شناخته بودم آن بلا سرم نمیآمد. اگر خودم را بهتر شناخته بودم شاید زودتر از این فضای مسموم و کشتارگاه خلاقیت بیرون میآمدم. الان واقعن عقیده دارم تا کسی خودش را نشناسد در این محیط در تیررس هر بلایی هست.
من نمیدانستم که من آدم بسیار حساسی هستم و در آن محیط در مقابل من، کروکودیلهای وجود دارند که فرورفتن میخ ده سانتی را هم حس نمیکنند. من نمیدانستم که برخی از رفتارها و نیازهای من به دلیل محیط کودکی و خانوادگیم بوده و همینها به عنوان نقاط ضعف من باعث درگیریهای فرسایشی در روح و روان من شده است.
به همین دلیل و با توجه به تجربهای که بیست و هشت سال در محیط کار اداری کسب کردهام به همه انجام آزمونهای خودشناسی و مطالعه کتابهای مربوط به آن را پیشنهاد میکنم. بیشترین دردی که ما میکشیم نه از عوامل بیرونی که از نقاط قوت و ضعفهای خودمان است. قبل از اینکه به تعامل با بقیه بپردازید بهتر است به تعامل با خود همت کنید. خودت را بشناس…
من قبلن در مورد زندگی شغلی و موانع رشد آن نوشتهام. برای مطالعه آنها کافی است روی این لینکهای مربوطه کلیک کنید.
تجربهی شما چه بوده؟ خیلی دوست دارم تجربههای شما را بدانم. تجربهیتان را در قسمت دیدگاهها با ما به اشتراک بگذارید.
افسوس که خیلی زود دیر می شود😞
سلام دوست عزیزم، ممنون از حضورت.