– خیلی وقته ندیدمت. بعد از اون دورهی عالی که همه متعهد شدیم در مسیر خودشناسی باشیم و در جا نزنیم، درسته؟
– آره. یادش بخیر. از دوستای دیگه خبر داری؟
– بعضیهاشون رو گهگاهی اتفاقی میبینم. خیلی دورهی خوبی بود. تو به تعهدات پاینبد موندی؟ منظورم اینه که تونستی در این مسیر به اهدافت برسی؟
– من تلاشم رو میکنم. راستش، همیشه فرصت انجام همه اون تمرینات و کارها رو ندارم اما، تلاش میکنم راهم رو گم نکنم.
– خوشبحالت. من که اونقدر کار و گرفتاری رو سرم ریخته که عطاش رو به لقاش بخشیدم. به نظرم اینکارا وقت زیاد میخواد و البته در این مسیر وقتاییکه بعد از اون همه تلاش به یه نقطهی خوب میرسی و بعدش یه اتفاق بد برات میافته و تو از راهت بازمیمونی آزاردهنده است.
– پس، اینطور. من اینطوری بهش نگاه نکردم. فرناز رو یادت میاد؟
– آره، یادمه. اون خیلی پشتکار داشت و این کارو تبدیل کرده بوده به مهمترین هدف زندگیش…
– درسته، مهمترین هدفش بود ولی فکر کنم در برداشتی که از او داری یه جایی داری اشتباه میکنی..
– …
– …
نطفه این اشتباه رایج در کجاست؟
این اشتباه رایج از مفهوم ضمنی که در واژه انتزاعی خودشناسی نهفته است سرچشمه میگیرد. وقتی صحبت از خودشناسی میشود انتظار داشتن دانش و خردی در حد ارسطو و سقراط و دیگر اندیشمندان این حوزه در ما بیدار میشود. انگار واژه شناخت مستلزم تحقیق و بررسیهای پی در پی است که البته هر کس از عهده آن برنمیآید. فکر میکنیم که باید درباره خود بیشتر مطالعه کنیم و مطالب بیشتری بدانیم. این چیزی است که اکثر افراد در این حوزه خود را به آن مشغول میکنند.
انتظار معمول هم اینست که اگر کسی در این مسیر گام برمیدارد؛ بعد از کسب میزان مشخص از دانش و اطلاعات بتواند در مسیر صعودی رشد قرار بگیرد. خودش را بشناسد و برای او این روند رو به بالای شناخت از خود تداوم داشته باشد. اما، واقعیت همیشه چیز دیگری را به ما نشان میدهد. واقعیت به ما میگوید، شناخت خود یک مسیر راست و افزایشی نیست. رشد در خودشناسی مسیری است با فراز و فرودهایی که خودشان بخشی از این مسیر هستند. بخشی که به دلیل کم تحملی و یا بواسطهی برداشتهای اشتباه دقیقن به مانعی برای رشد و علتی برای شکست تبدیل میشود.
چکار کنیم که مرتکب این اشتباه نشویم
اولین کاری که میتوان کرد اینست که به جای واژه “شناخت” از واژه “آگاهی” استفاده کنیم. خودآگاهی را راهی بدانیم که در آن قرار است با کسی که هستیم آگاه بشویم. این آگاهی نه از بیرون که از درون هر فرد اتفاق میافتد.
اگر شناخت خود را بعنوان یک اصل بنیادین در زیست من بدانیم آنگاه در هر لحظه باید بدانیم “من کی هستم” و با این من چکار باید بکنیم. آگاهی به اینکه پاسخ سوال مهم و کلیدی “من کی هستم” از بیرون بدست نمیآید فرد را بر کنشها و واکنشهایش آگاه میکند و این آگاهی منجر به شناختی میشود که بر اساس مفروضات بیرونی نه میتواند کاملن درست و نه کاملن غلط باشد.
اما، در فرایند این خودکاوی و خودنگری روزهایی وجود دارند که برای فرد هیچ اتفاق خاصی نمیافتد و یا گاهی حتا به دلیل مسائل بیرونی با تضادهایی مواجه میشود. آگاه شدن به این نقطه عطفهای سرنوشت ساز کل کاریست که میتوانیم برای اجتناب از آن اشتباه بازدارنده داشته باشیم. در مسیر سینوسی رشد و خودشناسی همانقدر که قدردان روزها و لحظات اوج هستیم باید نقطههای افولمان را هم بپذیریم و مجاز بشمریم. عبور از این کوره راههای پی در پی و تداوم در مسیر توجه آگاهانه به خود ما را به روزی میرساند که با شناخت خود حس خوبی از زندگی و معنای آن داریم.
خودآگاهی چه فایدههایی دارد؟
بر اساس سخنان بزرگان میدانیم که هیچ کاری مهمتر از شناخت خود نیست. تا جایی که شناخت خود را معادل با شناخت خدا میدانند.
اهداف هر کسی که در مسیر خودشناسی قرار میگیرد ممکن است بر اساس زمینه زندگی او با دیگران متفاوت باشد. اما، نقطه مشترک بین همه آنها معنا بخشی به زندگی است. خبر خوب اینست که خودآگاهی و یا به عبارتی خودشناسی به نتایجی غیر از آنچه هر فرد برای خود تعیین کرده منجر میشود. از جمله اینکه، شناخت خود به ما حق انتخاب میدهد. هر چه این شناخت بیشتر باشد ما حق انتخاب بیشتر داریم که به معنی آزادی عمل و اصالت بیشتر است. گاهی ما به خاطر ترسهایمان به دیگران امتیاز میدهیم. اما، وقتی از خود شناخت پیدا میکنیم بواسطه همان حق آزادی عمل و اصالتمان در تعامل با دیگران بهتر عمل میکنیم. در سایه این شناخت ما میتوانیم به سادگی در کنار هم باشیم اما قاضی نباشیم؛ همدیگر را مقصر ندانیم و بدون سرزنش و نقض همدیگر رفتار کنیم.
ما خودمان رو میشناسیم تا بفهمیم که نقص داریم. کامل بودن به معنی بینقص بودن نیست. کامل بودن به معنی گسترده بودن است. با شناخت آن بخشهای آسیبرسان خودمان را میشناسیم و درک میکنیم. با شناخت خودمان فضای پذیرش را در درونمان باز میکنیم. فضای پذیرش به ما اجازه میدهد تا پر مهر بودن را تجربه کنیم. اول پر مهر بودن نسبت به خود و در وهله دوم پر مهر بودن نسبت به دیگران. کتاب موهبت کامل نبودن شامل نکات بسیار ارزشمندی در این باره است.
در نهایت میتوان گفت، خود شناسی ما را نسبت به جهان فهیم تر میکند که این خودش نوعی از خداگونه بودن است. با این تفسیرها آیا کسی که خودش را بشناسد خداشناستر نیست؟
سخن پایانی
در دورترین جای دنیا هم که باشیم نزدیکتر کس به ما خودِ ماست. اما، چقدر این خود را میشناسیم موضوعی است که همه با آن دست و پنجه نرم میکنند. خیلیها در مسیر خودشناسی قرار میگیرند. این قرار گرفتن ممکن است به خواست خود فرد یا به دلیل رنجی باشد که به آنها رسیده است. در هر حال، یک موضوع برای هر دو گروه ثابت است. اینکه، این مسیر نه آنقدر سخت است که تنها خاصان از آن بهره ببرند و نه آنقدر زودبازده که نتیجهاش به فوریت بر ما عیان شود. مسیر خودشناسی یک مسیر با روند سینوسی یا بالا و پایینی است. همانقدر که نقطههای اوجش قابل ستایش است نقطههای فرود و نشیب آن هم مجاز هستند. تنها راه عبور از این مسیر خویشتنداری، صبر و تداوم است. این مسیر راهی به اندازهی تمام عمر است. برای همین است که خیلیها این راه را به انتها نمیرسانند. راه سختی که عاقبتش سرکشیدن جام رضایت از خود و زندگی در نورِ شناخت است.
در پایان ضمن قدردانی از همراهیتان از شما دعوت میکنم نقطه نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید. از تجربهها و آگاهیهایتان در بخش دیدگاهها برای ما بگویید.