میخواهم که چند ثانیهای خواندن را متوقف کنی. دست راستت را بگذار روی قلبت. ضربانی را احساس میکنی؟ صدایی میشنوی؟ صدای تِپ تِپ یا تالاپ تولوپ یا لوووپ لوووپ. حس میکنی قلبت خوب کار میکنه؟ بله! پس، خدا رو شکر. نه! نامیزونه؟ امیدوارم مشکل خاصی نباشه. برای رفع این نقص کارکرد قلب باید بروی پیش یه متخصص قلب و عروق. حرفهای اینجا از جنس حرفهای پزشکی برای بهبود عملکرد قلبمان به عنوان هوشمندترین تلمبهخانه دنیا نیست.
در این مقاله، میخواهم از فضایی خالی در مرکز سینه و زیر جناغ حرف بزنم که جایگاه قلب معنوی ماست. جایی که شاید به حرمت همسایگیش با قلب، این همیشه تپندۀ مهربان و هوشیار، چاکرای قلب نامیده شده است. البته در زبان ما انسانها همان قلب است. همان جایی که عشق خانه دارد. این فضای جایگاه انرژی است. انرژی یا همان حسهای بیبدیل انسانی. عشق، مهر، شادی، صمیمیت و…
در ادبیات محاورهایمان با اسامی مختلفی شناخته میشود. گاهی هم به آن دل هم میگوییم. قبول دارید که منظور تمام شاعران و عرفان و عاشقان از بیان قلب در اشعار و حرفهایشان نه آن قلب اندامی که همین قلب معنوی ماست.
حالا، میخواهیم بدانیم که با این قلبمان چه باید بکنیم. در دنیایی که با سر فرماندهی میشود و همه چیز ازمجرای مغز و ذهن خوب و بد میشود، میخواهیم بدانیم که قلبمان چکاره است و چه باید بکنیم تا در این زندگی شگفت انگیز که هدیه خداوند به ماست او هم همراهمان باشد.
جایگاه فعلی قلب در زندگی بشر
انسان در زندگیی به قدمت میلیونها سال از مسیر ترسِ از بین رفتن عبور کرد. بر طبیعت چیره شد و از روزهایی که از ترس خورده شدن توسط شیرها و ببرهای درنده روی آرامش را نمیدید رسید به اینجا که دنیا را به تسخیر خودش درآورده است. همه اینها اتفاق افتاد چون ما در وجودمان سیستم هشدار دهندۀ بسیار قوی داشتیم که هر آن در برابر خطرها آگاهمان میکرد و این آگاهی به ما قدرت اکتشاف و اختراعات بسیاری داد.
انسان امروز به لحاظ ثروت و داشتهها اصلن در مضیقه نیست اما، به همان نسبت ابا و اجدادیمان در ترس به سر میبریم. شاید شیری و پلنگی نباشد که ما یک لقمه چرب و نرم کند اما هستند موقعیتهایی که هویت و موقعیت اجتماعیمان را تهدید میکنند. یعنی همان سیستم هشدار دهنده قوی هنوز فعال است. پس، نتیجه این همه چالش و زحمتی که انسان برای رسیدن به آرامش به خود روا داشت چه شد؟ نتیجه آن شده است که ما فقط نوع آن ترس را تغییر دادهایم. ترس ازبین رفتن را تبدیل کردهایم به ترس از دست دادن هویت. ترس از دست دادن هویت چنان فشار سهمگینی برانسان امروزی وارد کرده است که منشا بسیاری از بیماریهای عصبی همین ترس است. ترسی که منشا اضطرابهای گوناگون در جوامع بشری است.
وقتی تلاش میکردیم راهی برای زنده ماندن پیدا کنیم به مغز و ذهنمان متکی شدیم. خواسته یا ناخواسته راه حلهای آنجا را موثرتر دیدیم. اینگونه بود که کم کم صدای قلبمان را ناشنیده گرفتیم و آن را به پستویی فرستادیم که شاید روزی نوبتش بشود. نتیجه تمام تصمیماتی که با فرماندهی سرمان گرفتیم باعث شد که ما اجتماعی از تنها باشیم که تنها ماندهایم.
از آنجائیکه دوست داشتن و دوست داشته شدن در ما فطری بود، به جای مراجعه به قلبمان برای همین موضوعات هم به کمک ذهنمان راه حل پیدا کردیم. عشقهای ذهنی ساختیم و با سرمان ارتباطهای توخالی برقرار کردیم که نتیجهاش این دنیای پر جنگ و پرخشونت و پرازکینه است.
هر روز افراد زیادی برای برقراری صلح و آزادی دست به اقدامات مختلف میزنند. بعضیها راهپیماییهای نمادین راه میاندازند؛ برخی به مبارزه مستقیم با دیکتاتورها و منفعت طلبان حاکم میپردازند. همه اینها از جایی میآید که خواسته قلب معنوی ماست. خواسته قلب ما همدلی، عشقورزی، فداکاری، مهربانی و شادی است.
جای خالی همه این خواستههای به حق وقتی پر میشود که قلب در تک تک ما جایگاه خودش را پیدا کند و از پستو به درآمده و راهنمای ما بشود. به قلب هم باید فرصت ابراز وجود داد.
بر این فضای احساسی متمرکز شوید
یادم میآید وقتی کودک بودم بدون اینکه بدانم نگاهی که به پدر و مادرم دارم نامش عشق است، آنها را دوست داشتم. خانهمان را دوست داشتم. عروسکم را دوست داشتم و با مهر غذا به دهانش میگذاشتم. بدون اینکه بدانم این کاری که میکنم نامش همدلی است برای دوست ناراحتم، ناراحت میشدم. وقتی میدیدم غمگین است بدون هیچ حرفی کنارش غمزده مینشستم. کودک که بودم حسهایم را میشناختم. برای یک کفش نو هزار بار بالا و پایین میپریدم. اما، الان که بزرگ شدهام گاهی خودم را راضی میکنم که لازم نیست با همکار غمگینم غمزده بنشینم. ذهنم میگوید این مشکل اوست؛ به توچه؟! یاد قسمتی از داستان شازده کوچولو افتادم. آنجا که میگوید:
«اگر شما به آدم بزرگها بگویید” من یک خانه قشنگ دیدهام که با آجر قرمز ساخته شده است و پشت پنجرههایش گلهای شمعدانی هست و روی بامش کبوتر است… آنها قادر نیستند این خانه زیبا را تصور کنند. ” باید به آنها بگویی ” من خانهای دیدهام که صد هزار پوند قیمت داشت.” بعد آنها با صدای بلند میگویند: ” اوه! چه خانۀ قشنگی بوده!”»
این متن کوتاه از کتاب شازده کوچولو برای من به معنی تسلط ذهن محاسبهگر برزندگی انسانها بود.
برای صاحب اختیار کردن قلبی که پس رانده شده و این عقب راندن باعث تضعیف صدایش شده راهی جز تمرکز و توجه نداریم. میپرسید چکار کنیم؟ راههای بسیاری وجود دارد. راههایی که انسانهای بسیاری توانستهاند از طریق آنها به قلبشان هم امکان ابراز بدهند. انسانهای مهربان و خوش قلبی که با تمرکز بر کارهایی از این دست توانستهاند با زندگی کردن زندگیشان معنایی به آن ببخشند.
همانطور که هر عضوی فیزیکی در بدن ما وظیفهای دارد، برای قلب معنویمان هم وظایفی مشخص شده است. وظایفی چون، عشقورزیدن به خود و دیگران، بخشش و پذیرش اشتباهات خود و دیگران، آگاهی، رسیدن به صلح و دوستی با خود و دیگران، تقویت شهود، آرامش درونی، برقرار کردن ارتباطات اجتماعی سالم.
کارهایی که قرار است انجام بدهیم به گشوده شدن فضای قلبمان کمک میکند. در واقع، با این کارها داریم صدای درون سرمان را کمرنگتر و آهنگ قلبمان را بلندتر میکنیم تا هم خودمان آن را بشنویم و هم به بیرون منعکس کنیم. البته هر کسی میتواند راههای منحصر بفرد خودش را پیدا کند. در اینجا به ذکر برخی از این کارها میپردازیم:
مراقبه
بهترین راه ساکت کردن صداهای درون ذهن، مراقبه است. در مراقبه ما قصد کشف یا رسیدن به چیزی را نداریم. در مراقبه در سکوت و آگاهانه ناظر قیل و قال ذهنمان میشویم. جالب است که به محض دیدن، این هیاهو خاموش میشود و آرامش ژرف بر وجودتان حاکم خواهد شد. سعی نکنید که با افکارتان بجنگید. در دقایقی که تماشاچی ذهنتان هستید مثل یک ناظر بیطرف به افکار به عنوان ابرهای ناپایداری که میآیند و میروند نگاه کنید. اگر تمایل دارید از چند و چون این کار سر در بیاورید در گوگل سرچ کنید؛ مطالب بسیاری خواهید یافت.
مهربانی با خود
اگر از کسی شنیدید که گفت به همه دنیا عشق میورزد و عاشقانه همه کس و همه چیز را دوست دارد اما، نسبت به خودش بیتوجه است و به زبانی خودش را دوست ندارد، ادعای اولش را باور نکنید. راه دوست داشتن دیگران از مسیر دوست داشتن خودمان میگذرد. چرا؟ خیلی شفاف است. کسی که خودش یعنی، نزدیکترین کس به خودش را دوست ندارد چگونه درکی از مفهوم “دوست داشتن” دارد؟
پس قدم اول برای عشقورزیدن به عالم هستی و دیگران، عشقورزی به خود است. این کار بسیار سخت اما بسیار جذاب را یاد بگیرید. با این کار به قلبتان نزدیک شوید.
نوشتن
نوشتن یکی از راههای اتصال به درون و خود است. وقتی مینویسیم از جایی عمیق به خودمان و جهان نگاه میکنیم. شاعرها واژههای شعرشان را از دنیای درون استخراج میکنند. نوشتن بویژه صبحگاهان وقتی که از خواب بیدار شده و هنوز فعالیت خاصی را انجام ندادهاید بسیار موثراست. جولیا کامرون میگوید: «نوشتن دارو است.» برای گشایش راه بر قلبتان بیشتر بنویسید. این نوشته را هم بخوانید.
تمرین همدلی کردن
کسی نیست که از شنیده و دیده شدن خوشش نیاید. وقتی قلبمان اندوهگین است سراغ کسی میرویم که حرفهایمان را بی قضاوت بشنود. کسی که حالمان را درک کند. هیچکس دوست ندارد وقتی که غمگین و ناراحت است نصیحت بشود. قلب ما سراغ کسی میگردد که به صدای شکسته شدنش فقط و فقط گوش بدهد. یادمان باشد که همدردی را با همدلی اشتباه نگیریم. قلب شکسته و محزون همدل میخواهد.برای مطالعه بیشتر به این نوشته رجوع کنید.
گوش دادن به موسیقی
گاهی احساس میکنیم که نوای برخی از موسیقیها روح و جانمان را تازه و شاد میکند. میگوئیم: چه موسیقی روحنوازی! در آن فضای خالی ولی مملو از انرژی؛ در آن خانۀ دل، این روح ماست که سکونت دارد. با گوش دادن به موسیقیهای مناسب روحتان را جلا بدهید.
پیاده روی و طبیعت گردی
آنقدر از فوایده پیادهروی گفته شده که ضرورتی بر بیان مجدد آن نیست. اما، در ارتباط با رابطه پیادهروی و گشایش قلبمان باید گفت که در زمان پیادهروی ما بیشترین تمرکز را بر خود و درونمان داریم. این اتصال بویژه وقتی که با هدف نزدیکی بیشتر با قلبمان و در طبیعت انجام میشود بسیار بیشتر است.
نگرشتان را تغییر بدهید
بیشتر کتابهای خودشناسی و خودیاری و روانشناسی تلاش میکنند تا توجه ما را از تلاش برای بقا به تلاش برای معنی بخشیدن به زندگیمان تغییر بدهند.
تحقیقات نشان میدهند که عوامل بیرونی تهدید کننده زندگی چنان غیرقابل کنترل هستند که هر گونه تلاش ما برای کنترل آنها تقریبن بی نتیجه خواهد ماند. از این رو، به منظور بهبود زندگی خود و جامعه بر تغییر نگرش از تقلا برای زنده ماندن – در هر شاخص و معیاری از آن- به توجه به درون با حفظ آرامش و صلح درونی تاکید میشود.
سخن پایانی
بعد از میلیونها سال زندگی در تقلا و ترس اکنون جوامع انسانی نیازمند زندگی در پرتو عشق واقعی و هماهنگی است. این اتفاق فرخنده با اتصال تک تک ما به قلب معنویمان امکان پذیر است. قلبِ ما بیش از گذشته به توجه و ابراز نیاز دارد. برای رسیدن به این مقصود و حکمرانی بر جهان با قلبهای پرمهرو پرعشق کارهایی باید انجام بدهیم. در این مقاله به برخی از این کارها اشاره شده است.
دوست دارم تجربۀ شیرین و نابتان در رابطه با موضوع مقاله را با ما سهیم شوید. برای این به اشتراکگذاری کافی است در قسمت دیدگاهها برای ما کامنت بگذارید.
سلام
به نظرم قبلش باید از خودمان بپرسیم، با قلبمان چه کردیم
شاید یکی از دلایلی که همیشه خاطرات گذشته برامون جذابتر و شادی آورتر هستند همین باشه که فاصله ما با قلب معنوی کمتر می باشد درواقع هنوز از قلب معنوی دور نشدیم
در خصوص مهربانی با خود و سپس دیگران
جالبه بدانید ادمهای مسن مثلا مادرم همیشه مهربانیشو به دیگران هدیه می کرد اما از خودش بسیار عافل بود پس همیشه مهربانی از مسیر مهربان با خود بودن عبور نمی کند البته طبق تجربه خودم اینو گفتم
برای راههای گشودن قلب جای دوستان همراه و همسو را نباید نادیده گرفت
و یا تشکل های دسته جمعی و کارهای تیمی انجام دادن
سلام دوست عزیزم، ممنونم از همراهیت. شرایط بحرانی و معطوف به بقای زندگی انسانها باعث شد که ما از قلبمان جدا شده و برای زنده مانده تسلیم ذهن و مغزمان بشویم. همه این مطلب در تیتر وضعیت فعلی زندگی بشر گفته شد. در واقع، همۀ ما به تبعیت از اجداد و نیاکان و برای زنده مانده از قلب معنویمان دور شدهایم. اما، موضوع اینست که امروز وضعیت زندگی بشر بسیار متفاوت از قبل است و داستان امروز زندگی ما آگاه شدن و پا نهادن در دریای آگاهی است. البته، آگاهی از جنس درونی آن مدنظر این مقاله است.
در خصوص مهربانی مادران حساب کار جداست. آرزوی سلامتی برای مادرتان دارم.
در مورد راههای گشایش قلب گفته شد که راههای زیادی وجود دارد و هر کس با توجه به فردیت خودش میتواند انتخابگر باشد. بله موافقم که بودن در گروههای همدل و بودن با دوستان همراه هم راهی برای وصل شدن به خودمان است. بهترینها را برایتان آرزو میکنم.