این روزها مشغول خوندن رمان “کافکا در کرانه” هستم. موراکامی در جایی از این کتاب تفاوت بین از دست دادن و فقدان یا نبودن رو میگه. من از این تعریفش خوشم اومد. حس کردم تمرکز هر کسی روی برخی مفاهیم بی دلیل نیست. واژه فقدان برایم جالب بود. فقدان یعنی وقتی که کاملا نیستی، یعنی نبودن. حس کردم که من در این خانه ای که برای بودن ساخته ام – منظورم همین سایت است- نیستم. مدتی است که فرصت سر زدن به این خانه برایم مهیا نمی شود. من در این شلوغی و گرفتاریهای روزمره اینجا را گم کرده ام . همین یک جمله از رمان در باب فقدان کافی بود تا مرا به جایی که به آن تعلق دارم برگرداند. جایی برای خودشناسی. جایی برای شناخت دنیای پیرامونم.
اما تمام نتیجه ای که از این فقدان می گیرم منفی نیست. حس می کنم گاهی لازم است در آبی دوردست گم شویم. حس می کنم که پیدا شدن بعد از این گمشدن هم لذت بخش و هم شیرین است. من آدم دستاورد طلب و پرتلاشی هستم. حالا می فهمم که گاهی کم کردن سرعت حرکت و دست برداشتن از دستاوردطلبی و تن دادن به فقدان می تواند بازدهی بسیار بیشتر از حضور همیشگی اما از سر تکلیف داشته باشد. این موضوع مرا یک قدم به خودم نزدیکتر می کند.