هر کسی برای نوشتن و یا ننوشتن دلیلی دارد. خیلی ها نمی نویسند چون نوشتن را سخت و طاقت فرسا می دانند. آنها فکر می کنند که نوشتن کار خواص است و باید استعداد خدادادی وجود داشته باشد تا کسی بتواند بنویسد. برای همین بوده که نویسنده ها آدم های خاصی به حساب می آیند. اما من همیشه می نوشته ام. چه آن روزهایی که نمی دانستم چرا می نویسم و چه این روزها که با نوشتن نفس می کشم. نوشتن برایم شده مثل دم و بازدم. وقتی به نوشتن به این شکل نگاه می کنید می شود ابزار خودشناسی تان. آنوقت تو تبدیل می شوی به نزدیک ترین دوست خودت و بهترین یاور زندگی ات. آیا کسی غیر از یک همدم و دوست خوب آرزوی دیگری در این جهان دارد؟
وقتی یاد روزهای دلشکستگی و هبوطم به دنیای درون می افتادم می بینم بهترین هدیۀ آن روزها همین نوشتن بوده است. در ابتدا نمی دانستم چرا باید بنویسم؟ چه باید بنویسم؟ اما این روز ها متوجه شده ام هر چه از این گذر و عبور سخت به دست آورده ام به لطف نوشتن بوده است. ولی دربارۀ خودم به جای غرق شدن در فکر و خیال، قلم به دست شدم و نوشتم خودم را شناختم. شناختی که برایش بهایی نمی توانم تعیین کنم.
به نظرم لازم نیست که منتظر بمانیم تا اجبار و شکست و دلتنگی ما را به دنیای نوشتن تشرف بدهد. خوشا به حال کسانی که قدر این نعمت را در هر حال می دانند و از قلم به دست شدن نمی ترسند. آماده اند تا به کمک قلم تمام قلمروی وجودی خود را بکاوند و از این کاویدن انسانی فرهیخته و سربلند بیرون بیاورند. این راه پر از عشق است. عشقِ نوشتن را در جانتان بکارید و عشقِ بودن را درو کنید.