خیلی شگفت انگیزه! این روزا هر کتابی می خونم مکمل اون یکیه و احساس می کنم چراغ های مغزم داره روشن میشه. توی سبد کتاب خونی من چند نوع یا بهتر بگم چند کتاب با موضوعات مختلف وجود داره. اینکه میگم شگفت انگیزه برای اینه که با وجود تفاوت موضوعی این کتابها پیام هاشون برای من یکیه. حتا کتاب رمانی که دارم می خونم یعنی قلعه مالویل همین مفهوم رو داره پی گیری میکنه. اینکه زندگی را باید زندگی کرد. اینکه زندگی چیزه پیچیده و دشواری نیست، اگر آگاهانه انجام بشه. اما تله و دام دقیقا همین جاست. همین جایی که ما ناآگاهانه و در حالت خواب گردی داریم، زندگی می کنیم. به مهمترین رکن های زندگی مون یعنی تعهدات و قولها و مسئولیت هامون برای رسیدن به جایی که واقعا وجود نداره و غیرواقعیه پشت کردیم. و جای افسوس هم دقیقا همین جاست.
این روزها کارهای متفرقه زیادی دارم که به کار روتین هر روزه ام اضافه شدن و به نوعی واقعا خستم می کنن. اما حتا اگر شده در حد یک کار کوچک و متوسط به لذت بخش ترین تعهدم که همین نوشتن در سایت است عامل می مونم. نوشتن در اینجا مثل نوشتن در دفتر یادداشتی زیباست که حسِ خوبِ بودنِ هدفمند رو در من زنده می کنه. دوست دارم این پیام که زندگی کوتاه و باارزش است رو از طریق این نوشته به همه کسانی که دارای دغدغه ای به این شکل هستند برسونم. دوست دارم بگم که حتا بدون دستاورد، حتا با دست روی دست گذاشتن و خیره شدن به آسمان ذره ای از اعجاب این زندگی کم نمیشه. زندگی همین لحظه ای که با حسِ خوشِ آگاهی از روی پوستِ نفس هامون عبور میکنه. زندگی همین بودنه حتا اگر در اندوه و درد باشیم.