از رالف والدو امرسون جمله ی کوتاهی نقل شده که امروز با خواندنش به فکر فرو رفتم. بهتر است این جملات در متن های مربوطه شان دیده و خوانده شوند تا موجبات درک بهترشان فراهم آید. اما امروز من فقط این جمله را در جایی خواندم و برداشتم را از همین جمله بیان می کنم. جمله مورد نظر این است:
«هر چه را محدودمان می کند، سرنوشت می خوانیم.»
برای بیان درکم از این جمله فکر کنم لازم است چند مثالی که به ذهنم رسید را هم بگویم. سرنوشت و قسمت بوده که من در این رشته درس بخوانم. با این خانواده پیوند برقرار کنم و همین جا بمانم. سرنوشت و قسمت بوده که من در این اداره استخدام بشوم و این مسیر پر رنج را طی کنم. اگر بنا را به مثال آوری بگذاریم هر کس می تواند خودش صدها مثال اینگونه بیاورد. خودشناسی و تلاش در این مسیر باعث می شود موضوع را از زاویه دیگری ببینیم.
اگر صادق باشیم و از خودمان سوالات صریح و درست بپرسیم انگاه ممکن است بنیان قسمت و سرنوشت بودنش به هم بریزد. البته که ما آنقدر زیرک و دانا هستیم و به منظور فرار از رنج و درد این سوالات را نپرسیم و در همان بازی قسمت بمانیم. مثلن از خودمان بپرسیم وقتی انتخاب رشته می کردم مهمترین قصد و نیت من چه بود؟ به هدف والایی در زندگیم می اندیشیدم یا صرفن به رفتن به دانشگاه و گرفتن مدرکی و جا نماندن از دوستان و فامیل. وقتی با این خانواده پیوند می کردم به ویژگی انسانی و شاخصی در آنها دلبسته بودم یا فرار از موقعیتی آزار دهنده و رفتن به موقعیتی که فکر می کردم قدرت تغییرش را دارم. برای استخدام در این اداره هدف واقعی ام چه بود؟ در این سازمان چه چیزی بود که من را مشتاقانه به سوی خودش می کشاند. صرفن تامین معاش یا رسیدن به نقطه ای که با جانم پرواز کنم؟
الان می فهمم که وقتی به حدی کوچک و تحقیر می شویم که نمی توانیم بال هایمان را گشوده و پرواز کنیم، سرنوشت را پیش چشم می کشیم تا تنبیه نشویم. غافل از اینکه تنبیه می شویم. این تنبیه درونی نتیجه ناآگاه بودن به خود است. پس بهتر است برای رسیدن به شادی و لذت به قصد و نیت هایمان آگاه باشیم و آگاهانه بدانیم آن کس که هستیم، آنچه که داریم همه محصول یک نیت و قصد درونی است که جرات آشکارا دیدن را نداشته ایم. اما این ناآشکارا بودن قصد و نیت مانع اثر گذاریش بر زندگی ما نمی شود.