همه چیز داره خوب پیش میره. قراره بریم مطب دکتر. چون فاصله خونه تا مطب زیاده و زمان اوج ترافیک توی خیابوناست، از خونه زود زدیم بیرون. من جلو نشستم و همسرم رانندگی میکنه.
+ آدرس مطب کجاست؟
-خیابون بلوار کشاورز و …
+ یعنی باید از مدرس برم یا مسیر ونک؟
– نمیدونم. شاید از هر دو مسیر بشه. شما یکی رو انتخاب کن. به ترافیک توجه کن.
+مگه … هستی که نمیدونی؟!
-چی هستم؟
دیگه منتظر جواب نمیشم و همین کافیه که من در سکوتِ تاریک وجودم غرق بشم. دیگه هر چی میگه رو نمی شنوم. دیگه برام مهم نیست که چی میگه. سرم رو تکیه میدم به پشتی صندلی و نقطه اشتراک این اتفاق رو با هزاران اتفاق با همین مضمون مقایسه می کنم. همه اونا در یک چیز مشترکند. غرق شدن در سکوتِ تاریک وجود من.
خواه ناخواه می فهمم افتادم تو فاز دفاعی و سپرم را بالا گرفتم. یعنی بازم می خوام با سکوت از خودم دفاع کنم. اما او که سپر انکار رو جلوی خودش گرفته یکریز و مدام حرف میزنه. از ترافیک لعنتی میگه و هر چیز دیگه ای که به نظرش می تونه حواسش رو از اشتباهی که کرده پرت کنه. نتیجه این میشه که ما دور و دورتر از هم به مقصد می رسیم و برمی گردیم به خونه بدون یه لحظه خاطره شاد و دل ِخوش.
اما از این اتفاق یه چیزی آموختم که دوست دارم اونو با بقیه به اشتراک بگذارم. بگم که اگر من این چهار قدم کوچک رو برداشته بودم اونقدر تلخ و ناراحت نمی شدم و خیلی راحت و بهتر می تونستم از خودم دفاع کنم . بیا تا اون چهار قدم رو با هم مرور کنیم:
قدم اول اینه که همون موقع، فکر تغییر یهویی و کامل اون فرد رو از ذهن خارج می کردم و به خودم می گفتم مهارت یا کارهایی رو یاد خواهم گرفت که در این موقعیت ها بدردم بخوره. فکر کردن به کاری برای خودم نه تغییر او که موضوعی خارج از کنترل منه. اقدامی مثل خوندن یک کتاب مناسب و مرتبط یا هر کاری که برای شما مناسبه.
قدم دوم اینه که در مورد احساسم با اون فرد رک و راست حرف می زدم. صادقانه بهش می گفتم که از اون حرفش چه احساسی داشتم. با این قدم در واقع ما از کاری که ما رو در سرکوب و پنهان کردن احساسات مون کمک میکنه امتناع می کنیم. کارهایی مثل پرخوری، مشغول شدن و سرگرمی یا به روش من یعنی “سکوت”. من با سکوت به طرف مقابلم امتیاز دادم بدون اینکه بدونم در ایجاد یک سفر غم انگیز و ایجاد فاصله عاطفی بین مون من هم شریک بودم. وقتی احساس مون رو با راستگویی بیان می کنیم داریم ضمن احترام به احساسات مون به خودمون میگیم که من مراقب خودم هستم. اعتراف میکنم که این قدم سخته و به تمرین زیاد نیاز داره.
قدم سوم به کار بردن مهارت ابراز خودمونه که خیلی مهم هم هست . بر خلاف قانون عمومی که به ما یاد دادن که حرف نزن، احساس نکن و گذشته که گذشته تو دیگه آتیش بیارمعرکه نشو، ما باید بتونیم احساس هامون رو در برابر متلک، توهین و بی احترامی یا هر موردی که باعث آزار و اذیت مون شده ابراز کنیم. این کار رو نه به خاطر تغییر دیگری که به امید مراقبت از وجود خودمون انجام میدیم. نحوه انجام این کار خیلی مهمه. مثلن شما نمیگین: «با این کارت حس خشم به من دادی.» بلکه ابرازت رو طوری میگی که نشون بدی تو مالک اون احساسی و اون هیچکاره است. پس بهتراینه که بگی:« من احساس کردم که خشمگین یا ناراحت شدم.»
و قدم آخر اینه که خواسته واقعی تون رو مطرح کنین. مثلن بگی «ازت می خوام که با لحن و کلام بهتری با من حرف بزنی.» و یا هر موردی که خاص شرایط شماست. مطمئن باش که ممکنه کمتر از ده درصد هم به خواسته تو توجهی نکنه اما اثر بلند مدت این کار برای تو اینه که به لحاظ عاطفی قدرتمند تر میشی. عزت نفس ات افزایش پیدا میکنه. ناخودآگاهت که این حس های خوب رو هر لحظه ثبت میکنه در موقعیت مشابه آتی بهت یادآوری میکنه که راه درست چیه و کمکت میکنه که بهترین محافظ برای وجود عزیز خودت باشی.
تصمیم با ماست که کدوم راه رو انتخاب کنیم. سپر دفاعی همیشگی رو بالا بگیریم یا با این قدم ها به طور تدریجی خودمون رو تقویت کنیم. من تصمیم گرفتم راجع به سپر سکوتم هوشیار تر باشم واز این به بعد با خروج از لاک دفاعی بی ثمرسکوتم، مهارت ابراز کردن خودم رو یاد بگیرم. فکر می کنم این راهیه که منو شادتر و زندگیم رو آرام و خودم رو مقتدرتر خواهد کرد.