همه چیز خوب پیش می رفت تا این که …

همه چیز خوب پیش می رفت تا این که تلفن لعنتی زنگ خورد.

-الو، بفرمایید

-از دانشگاه تماس می گیرم. خانم …

– بله خودم هستم. بفرمایید.

– خانم از طرف آموزش دانشگاه چندین نامه برایتان ارسال شده و …

– بله، بله . نامه ها دریافت کردم.

– اوه، انتظار داشتم بفرمایید دریافت نکرده اید. خب با این اوصاف وضع بدتر میشه.

– میشه توضیح بدین، لطفا؟

– بله، در نامه های ارسالی که در واقع موضوع اخطار به شما بوده باید حداقل یک پاسخ در حد یک خط یا …

– در اون نامه ننوشته بودن پاسخ دهید. اون نامه ها واقعا فقط جنبه ابلاغ داشتند.

– بله در متن نامه که ذکر نمیشه شما جواب بدین. اینو…

– اونو … من باید کف دستم رو بو می کردم؟

– نه، معذرت می خوام خانم ولی روال معمول همینه. دریافت کننده یا پاسخ میده یا اقدام میکنه. و شما…

– و من هیچکدوم این کارها رو نکردم. یعنی گزینه سوم رو انتخاب کردم. آیا توی روال تون گزینه هیچ کاری هم هست؟

– اوووم، اوووم. بله اگر بر اساس روال حساب کنیم بله این گزینه رو هم خیلی ها انتخاب کردند و دراز مدت نتیجه اش برای همه یک چیز شده. و الان …

– الان منم  همون نتیجه رو گرفتم، درسته؟ و اون نتیجه احتمالا اخراج از دانشگاه ست. غیر از اینه؟

– خب، نه شما یهویی خیلی جلو رفتین. دانشگاه قصد نداره که این کار رو به سرعت انجام بده و یه فرصتی همیشه به دانشجوها میده. فرصت میده که …

– فرصت میده که ندانم کاری و سیستم پوشالی و آشغال خودش را لاپوشانی کنه. اساتید بی توجه و ناکارآمدش رو حمایت کنه و دیگه برای چی فرصت میده؟

– شما خیلی عصبانی هستین، خانم.

– نه به قدر اون روزهای اولی که اومدم دانشگاه. الان آرومترم، خوشبختانه. اما حق با شماست الان به این فرصت که نگاه میکنم هنوز هم هست. فرصتی که دانشگاه حسابی بتونی پول پارو کنه. پول از جرائم تاخیر و …

– خب روال همینه که…

– لطفا این روال ها رو به رخ من نکشید. به آموزش بگین هر (بوقی…) خواست بکنه.

– ببخشید مزاحم شدم.

– روزتون بخیر. بر روال بچرخید ایشالا.

گوشی رو که میذارم احساس می کنم آدم چند لحظه قبل نیستم. یه چیزی توی من عوض شده. دست به قلبم میزنم، اون هنوز سرجاشه. به کله ام دستی می مالم، سرجاشه. حس می کنم چیزی ازم کم شده. دست هام. پاهام. همه هستند. پس چی کم شده. به سمت مبل میرم و خودم رو شالاپی میندازم توی مبل. دست و پام رو رها می کنم. چشمم رو به سقف می دوزم. سقف سفید و صاف است. قاب دور سقف به نظرم زیادی میاد. با چشم اندازه اش می گیرم. همه چیز میزان و درست سر جایش است. باز هم از خودم می پرسم پس چی کم شده بود؟ یه نفس عمیق می کشم. اعتمادم. اعتمادم کجاست؟

 

 

پی نوشت: این یک متن خیالی برگرفته از ایده نوشتن با شروع؛ همه چیز خوب پیش می رفت تا این که … است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *