یک تعریف کلی از مخاطب این است: مخاطب کسی است که محتوا برای او تهیه، تنظیم و عرضه می شود. در حوزه ی نوشتن و نویسندگی این موضوع به قدری مهم است که سهم آن در موفقیت نویسنده قابل چشم پوشی نیست. در چند روز اخیر به صورت اتفاقی و در چند همزمانی جالب مدام با موضوع شناخت مخاطب مواجه شده ام. از خودم می پرسم که مخاطب من چه کسی است؟ من برای چه کسی محتوا تولید می کنم؟ آیا نیازهایشان را می شناسم؟ آیا با علائق و خواسته هایشان آشنا هستم؟ من برای صلح و آرامش قلم به دست گرفته ام، آیا در این مسیر با مخاطبم همراه و هم مسیر هستم؟ نصف راه ارتباطی ما این است که بدانیم با چه کسی و یا برای چه کسی حرف می زنیم.
از نویسندگان بزرگ نقل شده که آن ها در زمان نوشتن مخاطب مشخصی داشته اند و برای خواست و سلیقه ی او می نوشتند. این نکته بسیار ساده در عمل کار چنان کار ظریف و مهمی است که ممکن است برای ما سالها زمان ببرد تا به نتیجه برسد. در چند روز گذشته مدام در شرایطی قرار گرفته ام که مجبور شوم به کسی که برایش می نویسم فکر کنم. راستش آنقدرهم آسان نیست و مجبورم اعتراف کنم که هنوز موفق نشده ام آن کس را با تمام ویژگی هایش بشناسم. به طور که صندلی برایش مهیا کنم و هر روز او را روبرویم بنشانم و وقتی برایش می نویسم به چهره اش نگاهی بیندازم و از روی نگاه و حالت چهره اش و صدایش بفهمم که خوشنود است یا نه. شاید لازم است زمانی هم از او یاد بگیرم و به تذکرات و توجهاتش عمل نموده و قدردانش باشم.
تلاش می کنم که در مسیر نوشتن، موضوع مهم شناخت مخاطب را در اولویت کارهایم قرار بدهم. هر روز تلاش می کنم که برای شناختن او قدمی بردارم. راه های این کشف را جستجو کنم. ممکن است، مخاطب من کسی باشد که دوست دارد دنیا را پر از صلح و آرامش ببیند. مخاطب من، کسی باشد که ارزش بیشتری به زندگی معنادار در مقابل روزمرگی می دهد. کار من، کشف اوست.