می خواستم امروز مطلبی منتشر نکنم چون خیلی بی حوصله و کلافه ام. علت کلافگی ام هم اینه که نمی تونم با برخی مسائلم کنار بیام. نمی تونم در مورد بعضی کارهام درست فکر کنم و تصمیم درست بگیرم. انگار نه انگار دو ساله دارم روی خودم کار می کنم. دو سالی که با خوندن اون همه کتاب راه های زیادی یاد گرفتم که الان هیچ کدومشون توی ذهنم نمیاد. ذهنی سفید و خالی و پر از پریشانی. مثل بچه ها، مردد و گیجم.
توی سرم صداها هر لحظه بلند تر میشن. انگار اونجا دعوا شده. فکر می کنم دو نفرند. یکی شون داد و بیداد راه انداخته و می خواد به هر صورتی که شده خودش رو اثبات کنه. اون یکی ملایم و نرمه و به سختی میشه صداشو شنید. منم و این صداها و هیاهوی بودن ها. از اونی که داد میزنه بدم میاد. فکر میکنه برده گیر آورده. اونی هم که آروم و با وقاره منو می ترسونه. نمی دونم از وقارش می ترسم یا از کاری که می خواد انجام بدم. کارش سخت نیست اما در دامنه امن همیشگی من نیست. میخواد کمی شجاع تر باشم. می خواد کمی عمیق تر باشم و یه جوری حرف میزنه که من می ترسم چون پای منو از دایره عادتم خارج میکنه و میگه فقط یه قدم بلندتر و من می ترسم. فکر می کنم اون قدم حتما قدم هایی در پی خودش داره. من کجا خواهم رفت؟ زندگی به کجا خواهد رفت؟
سوال پشت سوال و آرامش من؟ کو ؟ آرامشم کجاست؟ یاد جمله ای می افتم که صبح توی کتاب خوندم. الیور وندل هلمز گفته بود که موقعیت کنونی ما در جهان اونقدر مهم نیست که جهت حرکت ما. آیا این تردیدها و این جر و بحث و این اتفاق ها از این جمله به سمتم آمد؟ آیا این همزمانی را باید ببینم و باور کنم؟
قصد داشتم که بیایم و بنویسم گوگل سلام و بروم. این ایده از کجا آمد؟ راستش فکر کردم که من امروز حوصله نوشتن و انتشار ندارم اما می دانم که در چالش هستم و قرار است دویست روز پشت سر هم بنویسم. به ذهنم رسید که در اینستا اعلام کنم یا حتی لازم نبود اعلام کنم که امروز چیزی منتشر نکردم؛ اما یادم هست که متعهد شده ام به انتشار. تا این فکر به ذهنم رسید به خودم گفتم خب، دوستان عزیز که با نتوانستن تو مشکلی ندارند و به عنوان یه انسان حتمن درکت میکنند. منتشر بکنی یا نکنی، چه توفیری برای آنها داره، جایی که این بی حوصلگی و کلافگی تو را نمی فهمد فضای مجازی و ابر موتور جستجویی به نام گوگل است که نه موجه حالیش است و نه غیرموجه. او خواه ناخواه غیبتت را ثبت کرده و توی رکورد ها و آمارهایش برای امروزت غیبت می گذارد. این بود که فکر نوشتن در حد “گوگل سلام” ی به ذهنم رسید. اما آنهایی که می نویسند می دانند که نوشتن، نوشتن می آورد. و حالا می بینم که من تا همین الان چهارصد و هفتاد کلمه نوشته ام. پس ممنونم از سخت گیری گوگل و این چیز نفهمیمش که مرا واداشت که بنویسم. الان می بینم که حالم خوب است و به شکرانه این حال خوب همین متن را تقدیم گوگل عزیزومقتدر می کنم.