مقدمه
میهای چیکسنت میهای در کتاب “شغل خوب، شغل پوچ” گفته که ” آدم به راحتی زیر سقف شیشه ای یک شغل به دام می افتد و رشدش متوقف می شود.” این عبارت برای من به عنوان یک کارمند قابل درک بود. موضوع مورد بررسی کتاب مذکور، کسب و کارهای خصوصی است و در هیچ جا از موقعیت کارمندان بویژه در بخش دولتی صحبتی نکرده است. اما من به راحتی می توانم این گفته را در شغل کارمندان هم ببینم و از آن به عنوان یکی از موانع رشد کارمندان نام ببرم. قبل از ورود به بحث شاید لازم باشد کمی در باره مفهوم سقف شیشه ای توضیح بدهیم.
سقف شیشه ای استعاره ای است از موانع نامرئی بر سر راه رشد و پیشرفت. واژه کلیدی در این تعریف “موانع نامرئی” است. از آنجا که رنگ و شفافیت شیشه گاها باعث نادیده شدن آن می شود این استعاره معنی خاصی را نشان می دهد. برای روشن شدن موضوع بد نیست با یک مثال این موضوع را پیش ببریم. فرض کنید که با توجه به شرایط و امکانات موجودتان شما فکر می کنید که توانایی دریافت دستمزدی تا مثلا 50 میلیون دارید. این باور ذهنی با گذشت زمان در ذهن شما نهادینه شده و به طور خودکار اعمال و رفتار شما به گونه ای تنظیم می شود که تا این حد از دریافتی را ممکن دانسته و زندگی تان را با این مقدار تطبیق می دهید. اما، اگر شرایط موجود به نحوی تغییر کند که امکان دریافت بیش از این مبلغ برای شما بوجود آید ناخودآگاه به مقاومتی نامرئی با این وضعیت جدید می پردازید. در واقع، با این کار نشان می دهید که نمی خواهید با قبول وضعیت جدید موقعیت امن و عادی گذشته تان را خدشه دار کنید.
اما چگونه می توان ارتباط این تعریف را با موانع رشد کارمندان پیدا کرد؟ برای بیان این ارتباط به نظر ضروری می رسد که ابتدا در خصوص عوامل بوجود آورنده سقف شیشه ای در مشاغل کارمندی توضیحاتی ارائه گردد.
عوامل پدید آوردنده سقف شیشه ای در مشاغل کارمندی
شیوه مدیریت و مشکلات نظام اداری
از آنجا که مدیریت سازمان ها و ادارات بر اساس قوانین و مقررات مصوب صورت می گیرد، این نحوه مدیریت به دلیل مشکلاتی که در بروز رسانی قوانین و مقررات وجود دارد، آن را به فرایندی زمان بر تبدیل کرده است. از طرفی کارمندان به عنوان کارکنان این بخش به عنوان انسان تابع شرایط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جاری می باشند اما در عمل، در محل خدمت خود با قوانین و مقرراتی مواجه اند که کندتر از اتفاقات روز پیش می روند. از این جهت، کارمندان همواره با مقدار مشخصی از انتظارات مادی و اجتماعی مواجه اند که از قبل تعریف شده و به کندی تغییر می کنند. نداشتن اختیار در تعیین این سقف ها خود دلیل مضاعفی برای این تنگنای ذهنی و قبول آن به عنوان محدودیت و گیر افتادن در این منطقه امن اما بدون رضایت است.
ارزیابی یا ارزشگذاری سلیقه ای کار کارمندان
در بیشتر محیط های اداری، پاداش یا حقوق پرداختی به کارمند بر اساس عملکرد و کار انجام شده توسط فرد، پرداخت می شود. نکته نهفته در این مورد این است که برای ارزیابی عملکرد کاری، شیوه نامه و روش تعریف شده ای وجود ندارد و در بیشتر مواقع این کار توسط مدیران و سلیقه ای انجام می شود. از آنجا که اثر گذاری بر سلیقه مدیران کاری دشوار و تقریبا آزار دهنده است؛ بیشتر کارمندان خود را برای دریافت حد مشخص شده توسط مدیران تنظیم نموده و بالا رفتن از این حد تعیین شده را حتی با وجود کار بیشتر غیر ممکن می دانند. تبعیض های موجود در این محیط به این عامل اضافه شده و به طور کلی نگاه در حد سقف تعیین شده را تقویت می نماید.
عدم ارتباط بین میزان تلاش و میزان موفقیت
شاید در سال های ابتدایی، فرد استخدام شده گمان کند که با تلاش و کار بیشتر می تواند به مقدار مشخصی از اهدافش برسد و موفقیت هایی را کسب کند اما، به مرور و با گذشت کمتر از دو سال هر کارمندی متوجه این امر می شود که بین میزان تلاشی که می کند و میزانی که لایق موفقیت و پاداش است هیچ ارتباطی وجود ندارد. از اینرو، با کاهش دادن میزان تلاش خود و کم کردن شفافیت در کار و رو آوردن به کم کاری عملا سقف عملکرد و توانایی های ذهنی و عملی اش را کوتاه کرده و به مرور زمان این سقف برایش معنی دار و تثبیت می شود. گذشته از آثار سوء این کم کاری بر کل جامعه و اقتصاد؛ فرد با کم کردن کار عملا به ناتوانی خود رای می دهد و باعث می شود که طوری تربیت شود که در سالهای پایانی خدمتش تقریبا به آدمی ناکارامد و غیر خلاق تبدیل گردد.
نتیجه گیری
از مطالبی که مطرح شد می توان نتیجه گرفت که کارمندان نسبت به شغل خود یک نگاه کوتاه مدت دارند. آنها به دلیل نداشتن اختیارات لازم و کافی برای ایجاد تغییرات متناسب با تغییرات بیرون از محیط کار دائما در چرخه باطلی از تعیین نامتناسب سقف انتظاری خود می افتند. از طرفی، مشکلات محیط کار و ناتوانی آنها در حل مستقیم و سریع آن مشکلات باعث می شود که بسیاری از آنها در حد همان سقف های تعیین شده قبلی بمانند و در نهایت در پایان سال های خدمت خود، به عنوان فردی بدون مهارت و غیر خلاق احساس سرخوردگی کنند. این جمله از میهای چکسنت میهای برای من یادآور اوضاع و احوال همکارانی بود که با افسوس از گذشت سالهای گرانبهای شان که در این شغل سپری شده یاد کردند. آنها از این که هیچ رشدی نداشته و به آرزو ها و خواسته های قلبی شان نرسیده اند، ناراحت بودند. دیدن وضعیت آنها همواره برای من هشداری بود که بدانم سقف شیشه ای بالای سرم بسیار کوتاه تر از واقعیت توانمندی من است.