شروع چالش هر روز نوشتن در سایت باعث شده که هر روز در این لحظات از روز بیقرار نوشتن بشوم. تمنای نوشتن و جاری کردن کلمات روی صفحه سفید مثل آب در من جاری در من می شود. امروز هم نمی دانم در باره چه چیزی بنویسم. این چالش پانزده روزه ام برای نوشتن در سایت مصداقی است که مقصود پیتر دوریس از این جمله که “من فقط وقتی می نویسم که الهام بگیرم و ترتیبی می دهم که هر روز صبح، سر ساعت نه، الهام بگیرم” را به خوبی نمایان می کند. با وجود مشغله های زیاد و تعریف شده ای که از قبل جایشان را در زندگی من رزرو کرده اند، از روزی که این چالش را برای رشد و پیشرفت شخصی خودم طرح کرده ام، هر چه به ساعت نه صبح نزدیک تر می شوم احساس می کنم که آماده تر هستم تا در مسیر الهام قرار بگیرم و از چیزهایی که می دانم و نمی دانم بنویسم. نکته عجیب هر روز اینست که به طرز وسواس گونه ای در مورد موضوعی که قرار است بنویسم و منتشر کنم فکر می کنم. گاهی چنان دچار کمال گرایی می شوم که از ترس قضاوت شدن و نتوانستن دهانم مثل چوب، خشک و مثل زهر مار، تلخ می شود. گاهی هم مملو از سرزنش هایی می شوم که شاید به جا یا بی جا باشند مثل اینکه مدام صدایی در سرم می گوید حالا توانت را ببین کدام کتاب را خوب خواندی، کدام مطلب را می توانی به خوبی ارائه بدهی. کمی که از تیررس خط و نشان های این منتقد سخت گیر درونم فاصله می گیرم تازه به خودم می آیم و در سکوت و آرامش، پذیرای آنچه می آید می شوم. گشوده بودن را یاد می گیرم و اجازه می دهم تا فرشتگان الهام بال هایشان را بر ساحت ذهن من بگسترند و من ناظر این فرود آرام شان می شوم.
شاید این طور متوجه می شوم که پیتر دوریس هم روزی در موقعیت من مستاصل داشتن یک موضوع بوده و چنین جمله ای را نگاشته است. همدلی ام با او باعث می شود که در کمال آرامش و رضایت خاطر بنویسم و بدانم که هدف از نوشتن اختراع چیزهای جدید در بیرون از خودمان نیست. هدف از نوشتن راه یابی به درون و کشف سرزمین کشف نشده ی درون خودمان است. جایی که با این که امپراطور و سلطان به تمام معنا مطلق آن هستیم، ذره ای بر آن تسلط نداریم و حکمرانی خوبی هم برای این سرزمین درونی مان نمی کنیم. الهام امروز من از نوشتن این بود که آرام بگیرم و بگذارم که نوشتن از طریق الهام آنطور که می بایست پیش برود.