در یک ساعتی که امروز به نوشتن برای سایت اختصاص داده ام از روش خلاقانه ای که آقای شاهین کلانتری در یکی از لایو های هفت صبح شان به آن اشاره کردن، استفاده می کنم. روش نقش دادن به کلمات و مجال بازیگری به آنها. خب، برای این منظور من به کلمه “خشم” جان می دهم و نقش اصلی را به عهده اش می گذارم. حالا اجازه می دهم که این بازیگر زبردست بازیگران دلخواهش را انتخاب کند. این روش که اول بازیگران بازی کنند و سپس فیلمنامه نوشته شود، چیز بعید و غریبی نیست. این روش قبلا توسط آدم های خلاق زمانه آزمایش خودش را پس داده است. پس من هم امتحانش می کنم. خشم قدرتمندترین حس بشر است. نه، نه، منظورم این نیست که در مقایسه با عشق هم، او قدرتش بیشتر است. شاید منظورم را خوب نگفته ام. از سمت حس های با فرکانس یا ارتعاش کم که عامه ی مردم آنها را حس های منفی می دانند؛ خشم پر قدرت ترینشان است. برای ابراز خشم به شرایط و یا موارد دیگری نیاز داریم. از آنجا که احساسات و عواطف نتیجه افکار هستند برای تولد خشم به افکار دردناک و رنج آفرین نیاز خواهیم داشت. به این که فکر کنیم از طریق دیگران مورد قضاوت ناعادلانه و سخت گیرانه قرار گرفته ایم و در نتیجه حق مان ضایع شده است. یا این که برای کاری که فکر می کرده ایم درست انجام داده ایم تحقیر و توبیخ شویم. به هرحال در شرایط بیرونی باید عاملی برای تحریک ذهن ما و تولید فکر منفی وجود داشته باشد. آنگاه در درون خود از طریق افکار تولید شده وارد یک بازی بی سر و تهی می شویم و رفتارهایی انجام می دهیم که در برخی شرایط خشم مجری خوبی برای بروز آن افکار می شود. بازی این طور آغاز می شود که من به عنوان فرد مورد قضاوت وارد لاک دفاعی خودم می شوم و برای بقا و نجات خودم دست به اسلحه می شوم. یکی از این اسلحه های مهم و قدرتمند، خشم است. آدم خشمگین در واقع آدم ضعیفی است که ابزار قدرتمند و ترسناکی در دست دارد و داشتن این ابزار قدرتمند لزوما به معنی قدرت آن شخص نیست. خشم با بالا بردن صدا و زدن نعره های جانانه، با ضرب و شتم و کتک کاری، با شکستن و در هم ریختن و حتی با سکوت بی موقع و بی معنی می خواهد بگوید من ترسیده ام و برای اینکه زنده بمانم، تو را هم می ترسانم.
داستان خشم، همان داستان ترس است. اما ترس تنها چیزی است که ما در انسان خشمگین نمی بینیمش. همه فکر می کنند که انسان خشمگین انسانی نترس و شجاع است. اما باید دانست که در لایه های زیرین وجود یک فرد خشمگین، ترس آسوده خاطر نشسته و خودش را به بی خیالی زده است. برای همین است که امروزه، روان درمانگرها برای درمان خشم یکراست و بی وقفه سراغ ترس ها می روند. خشم و ترس بعنوان قاتلان شخصیت کاملا با هم همکار هستند ولی، این همکاری در سطحی بسیار مرموز و لایه به لایه است.
شاید سوال شما هم این باشد که چگونه نقش اصلی بازی را از خشم بگیریم و به زبانی دیگر آن را مهار کنیم؟ سوال خوبی که جوابی به گفتار آسان ولی در عمل بسیار سخت دارد. جواب این سوال اینست: وقتی خشمگین می شوید، در همان لحظه به خشم تان آگاه شوید. تلاش نکنید که از حالت خشم بیرون بیایید و کاری بکنید. نه. در حالت خشم خود بمانید ولی به آنچه می کنید و می گوید آگاه شوید. بدون سرزنش و قضاوت خود خشم تان را ادامه داده و ببینید. شعله هایش را احساس کنید. بگذارید داغی شعله های خشم وجودتان را بسوزاند. قضاوت نکنید. مثل یک ناظر بی طرف باشید. فقط ببینید. آنگاه معجزه اتفاق می افتد. ترس چاره ای جز بیرون آمدن از مکان امنش ندارد. ترس که کمی شرم و خجالت هم با خودش به همراه دارد، بالاخره بیرون می آید. سرزنشش نکنید. فقط بپذیرید و در آغوشش بگیرید. روی شانه ترس تان بزنید و بگویید تو مقصر نیستی؛ ماجرا این است که من یک انسان هستم و انسان بی ترس وجود ندارد. بعد از مدتی و با تکرار این موقعیت و آگاه ماندن شما در تمام آن شرایط، روزی به خودتان می آیید و می بینید که دیگر خشمگین نیستید بلکه، سرشار از عشق و آرامش در حال گذر از تونل زندگی انسانی تان هستید.
حق با شماست. راه حل روی کاغذ آسان است اما در عمل مثل کوفتن روی آهن گداخته در کوره است. سخت و طاقت فرسا. اما خبر خوش اینست که در کارزار این جهان، انسان های زیادی برنده شده و نتیجه گرفته اند. این، بدین معنی است که ما هم می توانیم شمشیر برنده ای از آهن گداخته و خشمگین وجودمان در کوره های داغ زندگی بیرون بیاوریم. امتحانش بی ضرر و بی هزینه است.