برای سفر کردن اغلب نیاز به یک برنامه قبلی داریم البته که این بدین معنی نیست که یهویی نمی شود سفر رفت. سفرهای یهویی هم لذت و لطف خاص خودشون را دارند. انگار شوق و شاید بهتر باشد بگویم کنجکاوی بیشتری توی این مدل سفرهاست. حالا همین ها را ربط بدهیم به سفر به سوی دل. می شود از قبل ایده این حرکت را در سر پروراند و می شود هم یهویی تصمیم گرفت و راهی شد. اما یک چیز هست که انگار برای خیلی ها اتفاق افتاده و آنها تاییدش می کنند و اون چیز اینه که گاهی اگر تو حرکت نکنی و قصدی نداشته باشی، برای تو تصمیم می گیرند و به قول بعضی ها پس سرت می زنند تا به این سفر بروی.
الان و اینجا برای من مهم نیست که چه کسی تصمیم گرفته و اصلا سفر یهویی بوده یا نه، مهم خود خود سفره که باز هم فکر می کنم الزاماتی داره و مسافر اگر در بند این الزامات نباشه درست و حسابی به آن اوج لذت یا مقصود سفر نمی رسه. سفر به سوی دل که البته باید متذکر بشوم مبداء آن ذهن بود سفری بس عمیق و طولانی است که لازمه آن داشتن صبر و حسن نیت است. برعکس سفرهای دیگر دستاوردهای این سفر خیلی مرئی و ملموس نیستند و یا اگر هم ملموس بشوند به زمان زیاد نیاز دارند. تغییرات با کندی انجام می شود اما وقتی متوجه تغییر می شوی چنان دلبسته و مشتاق می مانی که دیگر نمی توانی مثل مسافری بازیگوش و سر بهوا باشی. اولین دستاورد این سفر این است که تو آرام می شوی. آرامش تو یعنی خاموشی ذهن و وقتی ذهن را خاموش می کنی انگار اولین قدم را برای شروع سفرت برداشته ای. البته گفتن این نکته ضروری است که این خاموشی ذهن مطلق نیست و تو هنوز درگیر تقلاهای ذهنت خواهی بود اما با آگاه شدن بر احوالت می توانی گاهی از فرصت خاموش بودن ذهنت سود برده و در مسیر باشی.