در کتابی خواندم که : بلندترین سفر زندگی، پیمودن راه میان ذهن و دل است. در چند سطر بعد نوشته شده بود که سفر به سوی دل، حرکت به سوی کمال، یکپارچگی، مهر و همدلی است. این جملات برایم معنای خاصی داشتند. می دانستم که یک عمر است با ذهنم حرکت می کرده ام. از ذهنم دستور می گرفته ام و همواره در مسیری بوده ام که پایه و اساسش ذهن و به عبارتی منیت بوده است. ذهن نفس است. ذهن افکار است و من سالهای سال در قلمرو این نفس و این ذهن زندگی کرده ام. حالا این جملات به من می گویند که در مسیر زندگی، من سفرهای بسیاری خواهم کرد که طولاتی ترین آن سفرها، حرکت به سوی دل است.
دل مرکز خردمندی، عشق و محبت است. با حرکت از ذهن به دل قرار است من به انسانی خردمندتر و همدل تر تبدیل شوم. پس طولانی بودن این سفر هم چندان بعید به نظر نمی آید. البته به نظر نمی رسد که راهی دشوار و نشد باشد. اما، از آنجا که زندگی در قلمرو ذهن و تابع عادات خاصی شدن که ویژگی چنان دنیایی است باعث می شود که حرکت کمی دشوار به نظر برسد. من تجربه این سفر را ندارم. اما، مشتاق شده ام که با این تلنگر و از طریق این عبارت جادویی این سفر را آغاز کنم.
در این لحظه این نکته به ذهنم رسید که، چرا این حرکت سفر است؟ سفر چیست و چه ویژگی هایی دارد که این پیمایش فاصله بین ذهن و دل هم آن ویژگی ها را دارد؟ در سفر چه الزاماتی وجود دارد؟ فکر می کنم تامل و تعمق روی این موضوعات برای شروع سفرم خوب باشد.