دقایقی را صرف دیدن دنیای مجازی می کنم. این جزو روتین هر روزم هست ولی وقتی زیادی را به آن اختصاص نمی دهم. چند تا پیج بالا و پایین شدن که چشمم به تصویری از دکتر شکوری افتاد. مثل همیشه توقف کردم تا پیامش را بشنوم. انگار داشت داستان می گفت. داستان زندگی اش را و چقدر شیرین!
قصه دکتر ما این بود که مدت تحصیل دوره لیسانس شان 7 سال به طول میکشد و با آن لحن و واژه های اعجاب انگیزی که خودشان تعریف می کنند به جایی می رسند که راه را گم می کنند و از دوست و همقطاران عقب افتاده و ناامید می شوند. اما نکته و پیام حرف های ایشان که بغض وجود مرا شکست در این بود که گفت به جایی رسیدم که از دوستانم درخواست کمک کردم و به آنها گفتم که گیر افتاده ام. این کلمه گیر افتاده ام برای من تداعی جاهایی بود که بغضم را ترکاند و اشک هایم را جاری کرد. من هم گیر افتاده ام نه در یک جا که در جاهای متعدد …
اعجاز کمک گرفتن و درخواست کردن پیامی بود که این انسان وارسته و رشد یافته به من داد. اما نکته جالبی که همین الان به ذهنم رسید اینست که ممکن است این حرف ها برای کسی دیگر که او هم احساس گیر افتادن دارد تلنگری نداشته باشد. فکر می کنم عمده دلیلش هم این است که آن عزیز نمی داند دقیقا در کجای زندگی اش گیر افتاده است تا تصمیم بگیرد از چه کسی و چگونه کمک بگیرد. برای کمک کردن به خودمان به هوشیاری و آگاهی به لحظه ها و وجودمان نیاز داریم وگرنه عاقبت بدان جا می رسیم که برای مابقی عمرمان “گیر افتاده” باقی خواهیم ماند.