امروز، بنا بر تقویم سال و ماه و به گواهی شناسنامه ام روز تولد من است. واژه تولد به لحاظ بار ذهنی که از یک عمر زندگی جمعی داریم بسیار قوی تر و شادمانه تر از مرگ است. به ما آموخته اند که مرگ پایان هر چیز است و هر کسی رفت دیگر باز نخواهد گشت. به کجا رفتن و چرا رفتش را کسی نمی داند. نه اینکه مطلقا نمی داند که در باب آن هم حرف های بسیاری زده شده ولی به مانند تولد که حضور فرد جدید وضوح و شادابی و یا حتی در مواردی نادر غم خاصی را بیان می کند ملموس نیست. ما انسانها در مورد تولد کمتر دچار ذهنی گرایی و انتزاع می شویم اما در باره مرگ مطلقا انتزاعی هستیم و چیز هایی را مطرح می کنیم که تجربه نکرده ایم. با همه این ها می خواهم بگویم که چند روز قبل نگرش عجیب و جدیدی در مورد مرگ به ذهنم رسید. نگرش این بود که مرگ هم نوعی تولد است. مرگ تولد بودنمان است در روزهایی که بوده ایم. مرگ را شاید از طریق مهندسی معکوس زندگی بتوان تعریف کرد. این نگرش از کجا آمد و چرا آمد را نمی دانم فقط مطمئن هستم که مرگ هم به اندازه تولد ملموس و پذیرفتنی است.
در یاداشت صبحگاهی امروزم نوشتم که امروز سیل پیام های تبریک اتوماتیک و سیستمی بانک ها و موسسات یا فروشگاههای که با آنها مراوده در حوزه کاریشان داشته ام خواهد آمد اما دریغ از تبریکی صمیمانه از نزدیک ترین ها… اما انصاف که به خرج دادم دیدم که خودم هم در جرگه چنان نزدیکان و دوستانی هستم و اهمیت این موضوع را چندان جدی نگرفته ام. این تلنگر را آویزه گوشم می کنم تا سال بعد که امیدوارم تحول و تغییر در خوری اتفاق بیفتد. روزها بی اختیار و در پی هم می گذرند…..