امروز شنبه است. اول هفته؛ اما یک روز تعطیل. تا حالا به کسالت بار بودن یک روز تعطیل اینقدر توجه نکرده بودم. امروز، کسالت بار آغاز شد و همانطور سنگین و مبهم گذشت. هنوز سنگینی بار غروب جمعه بر شانه های این روز احساس می شود. تناقض عجیب در این رخوت و بی حوصلگی و حسرتی است که از گذشتش داریم. حسرت اینکه ساعتهایی که می گذرند باز نخواهند گشت و ای دریغ که چنین سنگین و بی مایه گذشتند.
یک روز تعطیل با کسالت زاییده از فکر ما با حرف های بی نتیجه و از بیخ و بن دروغ سیاست کاران چنان در هم می آمیزد که می ترسم حاصلش ناامیدی و یاس باشد. امیدوارم که با هوشیاری و درایت به چنان دروغ هایی دل نبندیم و راه حق و حقیقت را به مدد عشق و ذات الهی خود در پیش گیریم. می دانم در سیاست هیچ چیز راستی وجود ندارد. سیاست اسمش با خودش است. حالا یک غروب پر از دلتنگی و کسالت را با این دروغ ها …..