خودم را کسی می شناسم که عاشق خواندن و نوشتن است. می خواند چون دوست دارد از این طریق به لایزال متصل شود. می خواند چون دوست دارد از این مسیر به دنیاهای ناشناخته اش سفر کند. می خواند چون در زمان خواندن روحش پرواز می کند. می خواند چون پرواز را دوست دارد. خودم را کسی می شناسم که عاشق نوشتن است. می نویسد تا راهی را که رفته بشناسد. می نویسید را راه رفته اش را به دوستداران ان راه بنمایاند. وقتی این صفحه را باز کردم فکر کردم جایی می شود برای خواندن و نوشتن. کتابهایی را که خوانده ام به تلخیص برای دیگران بگویم. حالا فکر می کنم در تمام وجودم یک چیز می گوید در باره این کتاب بگو هر چند نمی توانی خلاصه اش را بنویسی. رمان برادران کارامازوف نوشته فئودرو داستایوفسکی را می خوانم. در حیرتم از این نوشته. از این قلم. از این اندیشه. کتابی نیست که بشود خلاصه اش کرد. پیشنهاد می کنم کلمه به کلمه اش را بنوشید.